از موج آفرینی، مجموعه مقالات یوسا( ترجمهی مهدی غبرایی) که نشر مرکز آن را منتشر کرده، قبلاً هم نقل قول آوردهام. اصولاً به خاطر نوشتههایی از این دست است که فکر میکنم باید یوسا را راضی کنم بیاید و در آن انتشاراتِ مذکور! داستاننویسی درس بدهد. نه برای گفتن از جملهبندی و پاراگرافبندی و شروع و اوج و گرهِ داستان، داستاننویسی حتی پیدا کردنِ سوژه و پایانبندی مناسب نیست. یک روشِ نگاه کردن به جهان است. برای رمان نویسی باید بلد بود به رمان و جهان از بالا نگاه کرد و یوسا اینکار را خوب بلد است. او یک خدای زنده است.
"از وقتی اولین داستانام را نوشتهام، مردم از من میپرسند آیا چیزی که نوشتهام راست است؟ گرچه پاسخهایام گاه پرسشکنندگان را قانع میسازد، اما هرقدر هم که صادقانه باشد، این احساس ِناراحتی برایام پیش میآید که آنچه گفتهام هرگز جان کلام نیست.
پرسیدنِ اینکه آیا رمان راست است یا دروغ برای خیلیها آنقدر اهمیت دارد که بپرسند خوب است یا بد و بسیاری از خوانندگان دومی را با اولی قضاوت میکنند. بله رمان دروغ میگوید، البته نه آنطور که مقامات و دانشجویان مدرسهی نظامی لئونسیو پرادو میپنداشتند. داستان اولین رمانام، عصر قهرمان در آنجا میگذرد و آنها – دست کم ظاهراً- به خطا کتاب را به دلیل تهمت زدن به مؤسسهشان سوزاندند.
"از وقتی اولین داستانام را نوشتهام، مردم از من میپرسند آیا چیزی که نوشتهام راست است؟ گرچه پاسخهایام گاه پرسشکنندگان را قانع میسازد، اما هرقدر هم که صادقانه باشد، این احساس ِناراحتی برایام پیش میآید که آنچه گفتهام هرگز جان کلام نیست.
پرسیدنِ اینکه آیا رمان راست است یا دروغ برای خیلیها آنقدر اهمیت دارد که بپرسند خوب است یا بد و بسیاری از خوانندگان دومی را با اولی قضاوت میکنند. بله رمان دروغ میگوید، البته نه آنطور که مقامات و دانشجویان مدرسهی نظامی لئونسیو پرادو میپنداشتند. داستان اولین رمانام، عصر قهرمان در آنجا میگذرد و آنها – دست کم ظاهراً- به خطا کتاب را به دلیل تهمت زدن به مؤسسهشان سوزاندند.
یا مثل تصوری که همسر اولام پس از خواندن رمان دیگرم، خاله خولیا و نمایشنامه نویس داشت، او که احساس میکرد تصویر نادرستی از او به دست دادهام، کتابی منتشر کرد تا حقیقت تحریف شده در داستان را احیا کند.
البته در هر دو داستان ابداعات، تحریفها، و اغراقها بیش از خاطرات است، و وقتی آنها را مینوشتم ابداً قصد نداشتم از لحاظ حکایت به حوداث و اشخاصی که وارد رمان می شوند یا بیرون از آناند، وفادار بمانم.
درهر دو مورد، مانند همهی نوشتههای دیگر، از تجربههایی شروع کردم که هنوز در یادم زنده بود وتخیلام را بر میانگیخت و چیزی را تصور کردم که این دستمایههای مؤثر را به طرزی بسیار ناوفادار باز میتافت. آدم رمان نمینویسد تا زندگی را روایت کند، بلکه می خواهد با افزودن چیزی آن را دگرگون سازد.
دروغهای رمان هرگز بیجا نیستند این دروغها عدم ِکفایت زندگی را جبران میکنند. به همین دلیل وقتی زندگی سرشار و مطلق بنماید و بر اثر ایمانی که همه چیز را جذب و تأیید می کند، انسان از قسمت ِ خود اگر راضی باشد، رمان معمولا کارکردی ندارد. فرهنگهای مذهبی شعر وتئاتر تولید میکنند اما به ندرت رمان بزرگی ایجاد کردهاند.
داستان هنر جوامعی است که در آن ایمان بحران خاصی را از سر میگذراند، جایی که آدم نیاز دارد به چیزی معتقد شود، آنجا که بینش یکپارچه، مورد اعتماد و مطلق جای خود را به بینشی چند پاره و روزبه روز متزلزلتر دربارهی دنیایی که در آن زندگی میکنیم و دنیای دیگری داده است.
دروغهای ادبیات اگر در آزادی نطفه ببندد، به ما ثابت می کند که منظور اصلی دروغ نیست. همچنین گاهی این دروغها توطئهی مدامی است برای جلوگیری از اینکه چنین چیزی در آینده اتفاق بیافتد."
پ.ن: طبق معمول در رسمالخط دست بردهام. متن را هم خیلی کوتاه کردهام (حتی بی اینکه نقطهچین بگذارم جای حذفها) که اینجا جا ش بشود.
البته در هر دو داستان ابداعات، تحریفها، و اغراقها بیش از خاطرات است، و وقتی آنها را مینوشتم ابداً قصد نداشتم از لحاظ حکایت به حوداث و اشخاصی که وارد رمان می شوند یا بیرون از آناند، وفادار بمانم.
درهر دو مورد، مانند همهی نوشتههای دیگر، از تجربههایی شروع کردم که هنوز در یادم زنده بود وتخیلام را بر میانگیخت و چیزی را تصور کردم که این دستمایههای مؤثر را به طرزی بسیار ناوفادار باز میتافت. آدم رمان نمینویسد تا زندگی را روایت کند، بلکه می خواهد با افزودن چیزی آن را دگرگون سازد.
دروغهای رمان هرگز بیجا نیستند این دروغها عدم ِکفایت زندگی را جبران میکنند. به همین دلیل وقتی زندگی سرشار و مطلق بنماید و بر اثر ایمانی که همه چیز را جذب و تأیید می کند، انسان از قسمت ِ خود اگر راضی باشد، رمان معمولا کارکردی ندارد. فرهنگهای مذهبی شعر وتئاتر تولید میکنند اما به ندرت رمان بزرگی ایجاد کردهاند.
داستان هنر جوامعی است که در آن ایمان بحران خاصی را از سر میگذراند، جایی که آدم نیاز دارد به چیزی معتقد شود، آنجا که بینش یکپارچه، مورد اعتماد و مطلق جای خود را به بینشی چند پاره و روزبه روز متزلزلتر دربارهی دنیایی که در آن زندگی میکنیم و دنیای دیگری داده است.
دروغهای ادبیات اگر در آزادی نطفه ببندد، به ما ثابت می کند که منظور اصلی دروغ نیست. همچنین گاهی این دروغها توطئهی مدامی است برای جلوگیری از اینکه چنین چیزی در آینده اتفاق بیافتد."
پ.ن: طبق معمول در رسمالخط دست بردهام. متن را هم خیلی کوتاه کردهام (حتی بی اینکه نقطهچین بگذارم جای حذفها) که اینجا جا ش بشود.