سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۱

Ayda Says:

لابد حوالی سال هشتاد و سه بوده، یکی از عجیب‌ترین سال‌های زندگی من. داشتم پریشان‌گویی می‌کردم، آشفته و پشت سر هم. یه جایی اون وسطا مرد بی‌مقدمه گفت خیالت راحت، هر اتفاقی که بیفته و هر بلایی که سر رابطه‌مون بیاد، رازهات پیش من محفوظ می‌مونن.

سال‌های بعد اون‌قدر زندگی من عوض شده بود که دیگه هیچ رازیم راز نبود، حرف اون شبِ مرد اما عجیب به دلم نشسته بود. بعدها که وارد روابط عجیب و غریب شدم، یادم موند که به آدمِ مقابلم بگم خیالت راحت، هر بلایی که در آینده به سرِ رابطه‌مون بیاد، رازهات پیش من محفوظ می‌مونن. درسته که ماها به شکلِ مریضی آدمِ روایت کردن‌ایم، اما من به شخصه هرگز دیتیل رابطه رو علیه خودت استفاده نخواهم کرد. یادم موند و یادم بمونه هم‌چنان اولین ویژگی مهم برام قابل اعتماد بودنِ طرفِ مقابلمه. هنوز چیزی بیش از این بهم احساس امنیت نداده و برعکس هنوز چیزی بیش از این ناامنم نکرده.

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

Seth Says:


Decisions.
You don't run a punch press or haul iron ore. Your job is to make decisions.
The thing is, the farmer who grows corn has no illusions about what his job is. He doesn't avoid planting corn or dissemble or procrastinate about harvesting corn. And he certainly doesn't try to get his neighbor to grow his corn for him.
Make more decisions. That's the only way to get better at it.


شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۱

send to all

خیلی ایمیل جواب نداده از این وبلاگ دارم، می دانم. عذرخواهی نمی‌توانم کنم چون تعطیلات بوده‌ام و تمام تعطیلات کلن چند دقیقه به ایمیل وبلاگ دسترسی داشتم. عمدن ایمیل کاری و ایمیل رسمی و ایمیل وبلاگ رو روی موبایل یا کیندل رجیستر نکردم تا فقط وقتی زندگی‌م روتین باشه به من راه داشته باشند.
قول می‌دم یکی یکی به زودی به همه ایمیل‌ها جواب بدم، اما هنوز دو هفته مونده تا تعطیلاتم تمام بشه و بنابراین کماکان زنگی سلانه سلانه‌ای خواهم داشت.