سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند

فقط مایی که دانشگاه تهران‌ای بودیم و کوی و اصلن هرجایی که توی امیرآباد نرده‌ی سبز داشته مثل خونه‌مون بوده این‌طوری حال‌مون بد شده یا همه این‌طوری‌اند؟ چرا این‌قدر بد آخه؟ اصلن به جای فیلم مگر به چشم خودمون ندیده بودیم؟ مگر توی همین فضای نفرت بزرگ نشده بودیم؟ چرا خشونت و نفرت‌شان هیچ‌وقت برامون عادی نمی‌شه؟
من بعد از تاسوعا و عاشورای امسال با خودم فکر کردم- حتی با خودم تصمیم گرفتم- که دیگه از هیچ خشونتی از طرف این‌ آدم‌ها جا نخواهم خورد. معلومه که اشتباه کردم.

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

راه سپید

دیگر نمی‌ترسم برای همین تصمیم گرفته‌ام کاملن بی‌ دفاع باشم.

کافکا تامورا


 * تاجیک‌ها وقت بدرقه برای‌ات آرزو می‌کنند که راهْ سپید.