یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

کلاسیک‌ها

چهل سالگی سن کمال بود؟ به نظر من سن کمال همان سنی است که آدم بتواند از خواندن، دیدن و زندگی کردن کلاسیک‌ها لذت ببرد؛ که معلوم باشد جنگ‌افزارش را زمین گذاشته و تن داده.
می‌خواستم در مورد زندگی کردن کلاسیک‌ها و کلیشه‌ها و تن دادن بنویسم، اما کسی که تجربه‌‌اش کرده، گفتن من را می‌خواهد چه کار.

جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

Re: write about politics to friends…


...
you can't imagine what stupid and irreal thesis Berlusconi and his politics are inventing! He's a dangerous man. He talks like we were not any more in a democracy, but in a regime -.-
How the premier of a democratic country can tell to the nation that the magistrature is not doing well his job and needs to be punished! And all this is because it's investigating about him. And he also says that people elected him. So people want him. And none can carry him away :-/
And italians... oh, italians... :-// we are so down, so disheartened that, I think, we don’t pay attention to politics since a while ... :-/ SO...
i feel bad!

Sorry to write about politics, my email was just to say we miss you here, and that we should meet soon…and to talk about myself…but it turned this way, well, I feel bad…we feel bad…I remember you in summer 2009 in Ischia after your election...you understand me,I know.

lots of love,
Martina

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

- نمی‌دونم چی‌کار کنم، نمی‌دونم واقعن آیا برم آلمان یا نه. به نظر تو چی‌کار کنم؟

+ به نظر من زندگی کوتاهه، حیفه توی لندن بگذره. بیا فرانسه، برو آلمان،‌ برو ایتالیا، یا اروپای شمالی. فقط حیف توه توی اون شهر.

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

لاک پشت من

به لاک پشتم 
قرقره‌ای بستم
و بدرقه‌اش کردم
در حالی که سر نخ در دستم بود
و دلم بی‌قرار می تپید.
می‌خواست برود دنیا را ببیند:     
شالیزا‌رهای چین،
خانه‌های سنگی یمن،
مدرسه‌های باله روسیه
و بچه‌های سیاه‌پوست تانزانیا
که با پلاستیک سوخته
به خواب می روند.

گاهی که خوشحال است
نخ را سه بار می کشد
و من نفس راحتی می کشم
که هنوز 
چیزی برای خوشحالی مانده
اما بیش‌تر
نخ اش می‌لرزد
و این یعنی
یا باد می وزد،
یا دارد اشک می‌ریزد
من می‌دانم
که در دشت‌های آفریقا،
نوار غزه،
عراق،
هندوستان
و  بیشتر ‌جاهای دنیا
باد می‌وزد
وگرنه
مگر یک لاک‌پشت
چقدر اشک برای ریختن دارد؟
.
مریم مومنی،همشهری داستان . ویژه‌نامه پنجاه و سه خردنامه
.
پ.ن: نه این که قرار باشد همین طور به نقل از همنهری داستان ادامه دهم، اما این یکی را دلم نیامد نگذارم این‌جا، خیلی وقت بود شعری به این خوبی نخوانده بودم.

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

فرزند تو بودن دشوار است

کدام پاراگراف‌ ِ آن هشت صفحه‌ را این‌جا بیاورم؟ خودتان بروید بخوانید اگر یک روزی همشهری داستانِ مرداد هشتاد و نه دست‌تان آمد.
امام موسی‌ صدر به روایت پسرش. حبیبه‌ی جعفریان.

"من آقای سید موسی صدر که دارم زندگی‌نامه‌اش را می‌نویسم، هیچ‌وقت ندیده‌ام و دارم همه‌ی زورم را می‌زنم که خلاف آن چیزی که از بیش‌تر راوی‌ها شنیده‌ام، آدم عادی درون او را..."
حبیبه‌ جعفریان باید توی کلاس‌های نویسندگی خلاق، زندگی‌نامه‌نویسی درس بدهد. وقتی کاوه گلستان و امام موسی‌ صدرش درآمد می‌بینید که راست می‌گویم.