این پست٬ کامنت یکی از پستهای معرفی کتاب بوده٬ از ساسان عاصی٬ گذاشتماش اینجا که ندیده نماند. ممنوم ازش که او هم لطف کرده و حوزه معرفی کتاب را از نسبی گرایی مصون داشته٬ باشد که این مطلقگرایی راه را باز کند برای معرفی کتابهای بد و مخصوصاً مترجمین بد که سالهاست بی اعتنا از کنارشان میگذریم.
بخش اول این یادداشت تاثیر غریبی روم گذاشت... راستاش یکجورهایی حتی بهم احساس وظیفه داد! در کنار اینکه کلی هم ذوقبرانگیز است (جایی که در مورد نسبیگرایی بود یکلحظه داشتم دلخور میشدم که ای بابا، لابد بعدش نوشته درستاش این است که آدم هیچوقت نگوید یک کتاب عالیست، و بعد وقتی دیدم اینطور نوشته نشده، ذوقاش آمد).
خلاصه، چون عادت دارم موقع تعریف از یک کتاب که دوست داشتم سینه چاک بدهم و به حال غش و ضعف بیافتم، و تا طرف را به طور بنیادین متقاعد نکنم که خواندن آن کتاب برایش حیاتی است و نظیرش پیدا نمیشود و باید حتما بخرد و بخواند، راضی نمیشوم، و خب دور و برم هم فقط چند دوست معدود هستند که تحت تاثیر قرار میگیرند و میدوند میخرند میخوانند (هرچند بههرحال اغلب آخرش در مقابل هر کسی موفق میشوم راضیاش کنم به دست کم خریدن کتاب)، فکر کردم حالا که شما گفتهاید، بیایم چند تا کتاب را با قطعیتی قابل توجه معرفی کنم، باشد که پیش از مرگ...
نمیدانم این کتابهایی که میگویم را خواندهاید یا نه، اما بههرحال تیریست در تاریکی. یکی «داستان بیپایان» میشائل انده؛ شاید خیلیها فکر کنند فقط یک کتاب فانتزی کودکان است، اما شک ندارم اگر فقط همین هم باشد، یکی از عالیترینهایش است. من پیش خودم بهش لقب "صد سال تنهایی" و "مرشد و مارگریتا"ی ادبیات کودک دادهام. کتابیست که بیشک هیچکس از خواندناش پشیمان نمیشود و تکاناش یکعمر توی تن آدم باقی میماند. به حدی درخشان تجربیات و موقعیتهای انسانی را توصیف کرده که نفس را بند میآورد. و اینهمه، در بستر تخیلی ناب و مثالزدنی. تخیلی که چیزی کم از آبشار نیاگارا ندارد. بعدیش «نیروی اهریمنیاش» فیلیپ پولمان. دربارهی این توی دریچهی هزارتوی خدا توضیح دادهام و دربارهی این هم با قاطعیت میگویم عالی است.
«اپرای شناور» جان بارت هم تجربهی نابی را نصیب آدم میکند. تاد اندروز داستان از آن آدمهاست که مثل آن شکلات کاراملیهای ارزانقیمت قدیمی که به دندان، بدون اینکه ارزان به نظر برسد، میچسبد به ذهن و کنده نمیشود. یک داستان شبههزار و یک شبی که نه باید و نه میشود گول سادگیاش را خورد. چون آدم را به جاهای غریبی میبرد.
یکی دو تای دیگر هم بیتوضیح بگویم (با این حساب که در عالی بودن آنها هم هیچ شکی ندارم) «اسلپ استیک» ونهگات، «کشور آخرینها»ی استر و «عطر» پاتریک سوزکیند. این یکی را نمیشود نگفت کتابی که با بوها نوشته شده و توضیحاش اینکه وقتی آخر این کتاب بودم زلزلهی کوچکی در تهران آمد و اصلا نفهمیدم چه خبر شده؛ لابد بسکه خودش تکاندهنده بود.خب... امیدوارم دستکم یکی دوتای اینها تازه بوده باشند. بههرحال الآن کلی دچار احساس خوشحالی شدم، چون واقعا این معرفی کتاب بهنظرم یکی از لذیذترین کارهای دنیاست. پس بابت ایجاد موقعیتاش ممنونام.