یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۷

روشن‌فکر ماندن واجب کفایی است

می خواهم این کتابی را که می‌خوانم ترجمه کنم. سال گذشته جایزه گنکور را برده. بارها شده تصمیم بگیرم مثلاً فلان کتاب را ترجمه کنم. اما وقتی به چشم دیده‌ام یکی مثل امیر‌مهدی حقیقت با چه دقت و امانت‌داری ترجمه می کند، بی خیال شده ام. به خودم گفته‌ام وقتی آدم‌هایی مثل امیر‌مهدی هستند من باید خواننده ترجمه‌ها باقی بمانم.
گیرم که ترجمه از فرانسه چیز دیگری است، قدیمی‌ترها که فقط شاه‌کار ترجمه می کنند و تازه مگر چند نفرند؟ جوان‌ها هم که ترجمه‌هاشان یا افتضاح است یا کلاً آن‌قدری هست که برای خاطر فرانسه دانستن‌شان مترجم شده‌اند و نه علاقه شان به زبان مقصد. یکی است نمی دانم چند ساله است حالا٬ به هر حال امیدوارم وقتی میهمان سیمون دوبووار را ترجمه کرده جوان بوده باشد، اسمش امیر‌سامان خرسند است. اولین باری که از بی کتابی مجبور شدم ده صفحه ی اول را بخوانم٬ زنگ زدم به ناشرش و چیزهای گفتم که شبیه فحش بود. من اگر ترجمه کنم ، مسلماً ناشرم فحش نمی‌خورد، اما امیر‌مهدی هم نمی شوم، امانت‌داری‌اش به زبان مبدأ تکان دهنده است.
گاهی فکر می‌کنم اگر این با این همه آدم با استعداد توی حوزه‌های فرهنگی دوست نزدیک نبودم٬ تا حالا حتماً تکانی به خودم داده بودم. اما دوستانم را که می‌بینم انگار بار از روی دوش من برداشته می‌شود. همان جریان واجب کفایی است فکر کنم.