دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

این‌قدر سخت بود همیشه؟ این‌بار فرق می‌کنه؟ دارم شلوغ‌اش می‌کنم؟ اون داره شلوغ‌‌اش می‌کنه؟ هیچ وقت هیچ کسی این‌قدر لی‌لی به لالای بی‌تابی‌م نذاشته بود؟ من لی‌لی به لالای کسی نمی‌ذاشتم این‌قدر؟ گریه‌ام بند نمی‌آد. یکی باید بیاد به من یادآوری کنه که می‌گذره. مثل من که برای همه همیشه این نقش رو بازی کردم، که گفتم‌ مرگ رو هم فراموش‌تون می‌شه چه برسه به دوری.
بعد از همه‌ی گریه‌های توی فرودگاه و بی وقفه تا نصف پرواز، تازه داشت گریه‌م بند می‌آمد- دقیقن مثل یه بچه‌‌ که این‌قدر گریه می‌کنه تا بالاخره یادش بره اصلن برای چی گریه می‌کنه- و داشتم ساکت می‌شدم که خانومه دست گذاشتم روی داستم و با چانه‌ام سرم رو از پنجره برگردوند گفت چی شده دارلینگ، دقیقن دارلینگ‌ش بغض‌ام رو ترکوند. مثل همون بچه که به خاطر مهربانی که باهاش می‌شه دوباره شروع می‌کنه به گریه. تا روی زمین ادامه دادم، شورش رو درآوردم می‌دونم.
شب سارا ت همه‌ی تلاشش رو کرد که یادم بره، تا ساعت دو با صدای بلند به عبای فراز و سفر اون سال که بادِ اتوبوسی که داشت رد می‌شد رنو رو پرت کرد سه متر اون‌طرف‌تر، خندیدیم و خاطرات ده سال پیش رو دوره کردیم و خود ده سال آینده‌مون رو تصور کردیم و خندیدیم. صبح که بیدار شدم اولین حس‌م این بود که زنده موندم. تلفن قدغن‌ بود اما اس‌ام‌اس نه، اس‌ام‌اس ها رو با هم نمی‌خونم یه جا جواب بدم، هر کدوم‌ش رو می‌خونم و ریپلای می‌کنم، می‌رم سراغ بعدی. حتی اگر بعدی مثلن تصحیح یه عدد توی اس ام اس قبلیه. سارا بهم گفت که آخرین باری که توی این وضعیت منو دیده هجده ساله بودم.
اومدند رسوندند‌م ایستگاه، سارا رو بغل کردم، مثل آدم به هم گفتیم که می‌بینیم هم‌دیگه رو به زودی و اون میاد و ویزا و اینا، اما از گیت بلیط که رد شدم و مطمئن شدم دست‌مون به هم نمی‌رسه وایستادم اون‌طرف به گریه کردن. حالا هی سارا بگه گریه نکن. اصلن به این‌ جمله‌ی خیلی زود هم‌دیگه رو می‌بینیم حساس شدم. دو ساعت هم توی قطار گریه کردم. کلن قطار و هواپیما و چیزایی که حرکت می‌کنند گریه خورشون خوبه. نمی‌تونم بشینم توی یه کافه یا خونه یا هر جا گریه کنم، زود کم میارم، باید حتمن توی حرکت باشم، اتوبوسی، تاکسی، یا حتی اصلن پیاده راه برم.
این‌جا که رسیدم تا ژرالدین برسه به ایستگاه، نیم ساعت نشستم به مجله خوندن ظاهرن هم چیزی‌م نبود، اما به محض این‌که رسید و بغلم کرد دوباره همون شد، تمام راه تا خونه گریه کردم. چنین آدم لوسی شدم. خوش‌بختانه که فقط خودم این سه روز خودم رو پشت سر هم دیدم، هیچ آدم دیگه‌ای نمی‌تونست تحمل‌م کنه. دیگه حتی نمی‌دونم برای چی دارم گریه می‌کنه. برای ساکت موندن دو راه دارم، کسی بغلم نکنه، نپرسند کجا بودی و حرکت نکنم.
چطوری برگردم به زندگی؟ از کجا شروع کنم؟ چطوری همه‌ی زندگی‌مون نشه برنامه‌ ریزی برای دیدن. کاش اونی که این‌همه عاقل‌تر از منه، عاقلانه‌تر هم رفتار می‌کرد و فکر نمی‌کرد الان وقت ریسک کردن توی زندگی‌ش و پیدا کردن revolutionary roadشه. بدترین جای قضیه اینه که هر کس ندونه، من می‌دونم که این قصه همیشگی نیست، که تموم می‌شه، که یه روزی سوار هواپیما می‌شم- یا می‌شه- و می‌رم - یا اون میاد- که بگیم تموم. دیگه نمی‌تونیم. باید برم بمیرم با این زندگی عاطفی مزخرف و بی در و پیکری که دارم.
گفتم در چمدون بستن خدا شدم؟ فقط بخش فیزیکی قضیه رو گفتم، از نظر روانی‌، آدم روانی می‌شه، تصاعدی.
این پرت و پلا‌ها رو این‌جا ننویسم؟ حالا می‌فهمم چرا بعضی بلاگر‌ها ‌وبلاگ مخفی دارند، دلم خواست. آدم دلش می خواد یه جایی بنویسه که فولدر نوشته‌های سرگردان‌ و فایل‌های ورد روی دسک‌ تاپ‌اش نباشه، که دیگران هم بخونند انگار که حرف زده باشه با کسی جز خودش، از یه طرف هم نه دیگران همیشگی، که نشناسند آدم این نوشته‌ها رو و که خسته نشده باشند از نق شنیدن. خانومه توی هواپیما بهم گفت به من بگو دخترم، اگر به من که غریبه‌ام و از یک ساعت دیگه شاید هیچ‌وقت نبینمت نتونی بگی،‌ به کی می‌تونی؟ به کی می‌تونم بگم؟

Comments (28)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
Login or signup now to comment.
فائزه's avatar

فائزه · 778 weeks ago

عزيزم، ساراجان، الان يواش يواش دوستات مي خونن و ميان همشون اون جورايي كه بلدن و مي دونن حالتو خوب مي كنه برات مي گن و مي نويسن و ميل مي زنن. تا اون موقع: اينم مي گذره، باور كن! خوب كاري هم كردي كه نوشتي. اينجا مال توست و هركي دلش خواست مي تونه نخونه. صاحب اختيارشي كه تا هزار سال توش غر بزني دلت خواست :-*
Reply
اومدم بگم اميدوارم زودتر حالت خوب شه و اشكات تموم شه. بعد ديدم مزخرف ترين چيزي كه ميتونم بگم اينه و حتما اگه دم دستت بودم با گوشت كوب ميزدي تو سرم.
بعدش هم بگو براي خواننده هايي كه نميشناسنت مثل همون خانمه كه تو هواپيما بود. مثل اون. لااقل مني كه نميشناسمت مثل اون ميمونم برات ديگه.
من هر وقت اينجوري ميشم ميگم: اين نيز بگذرد. معمولا برايم كار ميكنه.
در مورد تغيير كامنت داني هم تشكر ميكنم.
Reply
متاسفانه يا خوشبختانه زمان آدمو بد جوري تسكين ميده! بذار بگذره
Reply
آدم باید این چیزها رو همینجا بنویسه دیگه، پس وبلاگ به چه دردی می خوره!
Reply
حسرت برای روزهای گذشته وقتی از سر کارهای نکرده نیست، وقتی از چشیدن لحظه های طلایی زندگی و دوست داشتن تجربه مکرره یعنی خود زندگی!
یعنی من بعد خواندن اش لبخند می زنم و زمزمه می کنم زنده باشی دختر به همین پرشوری به همین سختی و با همین اشک ها
Reply
در نظر داشتم و دارم ترک کنم عادت وبلاگت رو اما کامنت اولی تحریکم کرد که برعکس نظر ایشان دل داریت ندم که هیچ بگم:

میدونی هیچ وبلاگی به خودخواهی وبلاگ تو خودش رو محور عالم نمیبینه؟
شد یک بار در مورد غیر خودت بگی و بنویسی؟
میدونم مثل هر موقع که اندک نتقادی ازت میکنم این رو هم پاک میکنی اتفاقن خوب میکنی جز خودت کس دیگه هم لازم نیست بدونه که خیلی خودخواهی.
و البته که چرا که نه؟ این نشانه ی سلامت روانیت هست !
ولی از درون خودت کمی هم بیرون رو نگاه کن !
حالت هم اینطوری بهتر میشه!
Reply
2 replies · active 777 weeks ago
salam khub sho sara zud khub sho
Reply
احسان رضایی's avatar

احسان رضایی · 777 weeks ago

عشق و دوام عافیت مختلفند ساریا )اسم کاملت توی وزن نمی نشیند خب(
Reply
الان یکی باید پیدا بشه وبهت بگه :"خودت کردی که لعنت بر خودت باد" یا" خودکرده را تدبیر نیست،هست؟!"........دختره ی مرفه بی درد لوس خودخواه!
Reply
تنها راهی‌ که اینجور موقعها برای خوب شدن خودم میشناسم اینکه که هیچکی نباشه دلداریت بده یا نازتو بخره اینقدر تنها بشی‌ که بترسی اگه بری تو حالتهای گریه و افسردگی حتما می‌میری چون هیچ کس نیست جمع و جورت کنه!
Reply
به خودم بگو عزیز در اسمان یافته ی من ... به من نگی به کی بکی ؟
ولی خداییش نمی تونم تو این حالت تصورت کنم ... به نطرم تو این مسائل سنگدل تر از اینها میومدی ... تقصیر منم نیست ... تقصیر این دوستاته که اینجا گداشتیشون واسه من و حرفیاییه که پشت سرت می زنن ... ماااااااااااااااااااااااااچ
Reply
چقد دل برای گریه تنگ میشه...
Reply
به ما بگو:*
Reply
مي فهمم چي ميگي چون منم يك سالي ميشه كه اين حال رو دارم.سخته ولي وقتي تو اوج ناراحتي ها مي خندي جون ميگيري. يه احساس خوبي داري انگار كه تو يه مبارزه پيروز شدي.انگارداري از زندگي انتقام ميگيري.اميدوارم هميشه و همه جا موفق و شاد باشي.
Reply
طهورا's avatar

طهورا · 777 weeks ago

ای وای مگه جنایت کردی؟ مگه می خوای از جنایتت بنویسی که فکر می کنی نباید بنویسی، ما هایی که نوشته هاتو می خونیم، دوست داریم بخونیمت فقط که نباید از حال خوبت بخونیم، ماها هم آدمیزادیم، ببین چشم و گوش داریم، از این اتفاقا برای همه می افته همه هم درک می کنن، ببین ما حتی اگه برای چند دقیقه هم از خوندن اینجا کیف کنیم وظیفه داریم که قصه هات رو هم بخونیم. کاری که نمی تونیم بکنیم. اما تو با نوشتن سبک می شی.
بنویس، از هرچی که فکر می کنی خیلی خصوصیت نیست، هرچی که بیش از حد وارد حریمت نمی کندمون،
خودتم می دونی که می گذره، وقتی گذروندی، وقتی که پیله پاره شد، اون وقت خودت کیف می کنی،
امیدوارم آروم شی زود زود
Reply
Sara vase ie khande bud, chera pak kardi? :)) ok dige comment e injuri nemizaram! Sorry, khoda ee nakhandidi vali?;)o
Reply
1 reply · active 777 weeks ago
kaaash meshod ke man ham yak kamake gerya konam
Reply
احسان بيکا's avatar

احسان بيکا · 777 weeks ago

من يه سوال برام پيش اومد سارا جان؛شما اونوقت تغذيه و سانديست رو تو هواپيما نخوردي؟ گذاشتي تو پاکت خالي تهوع ببري با خودت؟
Reply
ببین سارای معتقد به متن و کلمه پرست، چرا یه جای این متن یه هو یی غیبش زد؟هووووممممم........اون بیچاره که خواب بود، به خاطر تو پا شده بود از خواب، نامرد!
Reply
ای بابا، انگار قضیه ال دیه. خیلی فراگیر شده، هرکی رو میبینی یه جور داره توی ال دی دست و پا میزنه. خودت هم که گفتی، دیر یا زود تموم میشه. کاشکی میشد یه کمکی کرد
:(
Reply
ای با با's avatar

ای با با · 777 weeks ago

احسان بیکا اون منم که
Reply
v.a.karimi's avatar

v.a.karimi · 777 weeks ago

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
Reply
v.a.karimi's avatar

v.a.karimi · 777 weeks ago

تجربه من این بوده که همیشه با نوشتن تسکین پیدا کردم..میدونی این تقلایی که میکنی حست رو و اونچه تو ذهنت هست رو به واژه در بیاری در عین اینکه اونجایی که واژه یاری نمیکنه کلافت میکنه..
Reply
v.a.karimi's avatar

v.a.karimi · 777 weeks ago

اما در نهایت باعث آرامشت میشه.بنویس..غر بزن...از موسیقی غافل نشو..و در نهایت مطمئن باش که خودت بلدی خودت رو تسکین بدی و خودت میتونی که خودت رو دریابی...
فایل صوتی این شعر با صدای شاملو رو برات ایمیل میکنم...
Reply
سارا تو هنوزم کتک میخای نه؟
Reply

Comments by