راه افتادهام توی خونه و گریه میکنم، هنوز اینجام، هنوز نرفته، هنوز چمدونم رو نبسته. فک میکنم وقتی که هواپیمام داره از جا کنده میشه بمیرم. این آدمی که شدم رو نمیشناسم، اینقدر وابسته، اینقدر شکننده. فکر میکردم بعضی حسها محدودهی سنی دارند، ندارند، نمیدونم اگر هم داشته باشند من هنوز نیامدم بیرون از محدودهاش. چرا اینکار رو با هردومون کردم. آدم چندبار توی زندگیش باید از رابطهي راه دور گزیده بشه. میگه تو که عادت داری، من چیکار کنم. هر که سفر نمیکند، دل ندهد به لشکری. عادت کردنی هم نیست، هر بار که این بلا سرت میاد تحملش سختتر میشه.
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹
Comments (6)

Sort by: Date Rating Last Activity
Loading comments...
Comments by IntenseDebate
Posting anonymously.
چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری
2010-04-29T12:24:00+04:30
Sara n
دريا · 778 weeks ago
هر كه سفر نمي كند....
چرا بعضي وقتا مجبوريم اين حس هاي سخت رو لمس كنيم؟ بس نيست؟ اين روح پكيد كه!
رضا · 778 weeks ago
این دختره · 778 weeks ago
ابرام · 778 weeks ago
فهيمه · 778 weeks ago
ناخوانده نقش مفصود از كارگاه هستي !
shaaparak · 773 weeks ago
چه روزای بدی بود ولی امیدوارم تو طاقت بیاری
من اما نتونستم
نمیدونم غم غربت زیادی سنگین بود یا محبتی که در دلم احساس میکردم زیادی من را درگیر کرده بود