پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

چون سنگ‌دلان دل‌ بنهادیم به دوری

راه افتاد‌ه‌ام توی خونه و گریه می‌کنم، هنوز این‌جام، هنوز نرفته، هنوز چمدون‌م رو نبسته‌. فک می‌کنم  وقتی که هواپیمام داره از جا کنده می‌شه بمیرم. این آدمی که شدم رو نمی‌شناسم، این‌قدر وابسته، این‌قدر شکننده. فکر می‌کردم بعضی حس‌ها محدوده‌ی سنی دارند، ندارند، نمی‌دونم  اگر هم  داشته باشند من هنوز نیامدم بیرون از محدوده‌اش. چرا این‌کار رو با هردومون کردم. آدم  چندبار توی زندگی‌ش باید از رابطه‌ي راه دور گزیده بشه. می‌گه تو که عادت داری، من چی‌کار کنم. هر که سفر نمی​کند، دل ندهد به لشکری. عادت کردنی هم نیست، هر بار که این بلا سرت میاد تحمل‌ش سخت‌تر می‌شه.

Comments (6)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
Login or signup now to comment.
عشق و دوام عافيت مختلفند سعديا
هر كه سفر نمي كند....
چرا بعضي وقتا مجبوريم اين حس هاي سخت رو لمس كنيم؟ بس نيست؟ اين روح پكيد كه!
Reply
بازم که از عشق و فراق می نالی سارا خانوم!!
Reply
رقتن یه جور درده، موندن یه جور دیگه...
Reply
ابرام's avatar

ابرام · 778 weeks ago

نکن این کارا رو. خب برو پیشش.این چه جنایتیه که داری در حق خودت می کنی؟
Reply
فهيمه's avatar

فهيمه · 778 weeks ago

عاشق شو ار نه روزي كار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مفصود از كارگاه هستي !
Reply
چه احساس آشنایی ! من احساسه فشردگی میکردم احساس مردن این مردان بود
چه روزای بدی بود ولی امیدوارم تو طاقت بیاری
من اما نتونستم
نمیدونم غم غربت زیادی سنگین بود یا محبتی که در دلم احساس میکردم زیادی من را درگیر کرده بود
Reply

Comments by