يك .
یک نظریهی تقریباً رادیکال در مورد داستاننویسی ایرانی دارم که سالهاست بهاش فکر میکنم، گاهی هم دربارهاش حرف میزنم. ها، همين؛ فكر مي كنم جنوب قطب اصلی نويسندگي معاصر ايران است؛ آن قدري اساسي كه حتما بايد دربارهاش حرف بزنيم، كه پي چرايیاش بگرديم، كه گذشته چراغ آينده باشد.
دليل آشكارش هم اين است كه بیشترِ نویسندگان معاصر یا مستقیماً جنوبیاند یا جنوب زندگی کردهاند و داستانهاشان آنجا میگذرد. فعلاً براي شروع، منظورم نويسندگان بعد از انقلاب است. نسل گلشيري به بعد، نسل سوم. حتي نميگويم همهی آنهایی که در داستاننویسی یک سر و گردن بالاترند، خيلي ساده از آنهایی حرف مي زنم که این سالها بیشتر از بقیه خوانده شدهاند.
.
دو.
منیرو روانیپور، در بوشهر به دنیا آمده و بعدها هم تا آخر دورهی لیسانساش در شیراز بوده. بیشتر داستانهایاش در جنوب میگذرد. هوشنگ گلشیری متولد اصفهان است، ولي در كودكي همراه خانوادهاش آبادان زندگي كرده و خودش میگوید که آبادان در شکلگیری شخصیتاش خیلی مهم بوده . شهریار مندنیپور متولد شیراز است و تا قبل از اینکه از ایران برود، شیراز بود و با عصر پنجشنبه اش تبديل شده بود به يك وزنه در ادبيات معاصر. رضا قاسمی هم که هم جنوبی است و هم نوشتههایاش گواهاند این تأثیرند. ابوتراب خسروی متولد فسا، بزرگشده و ساکن شیراز است. زویا پیرزاد در آبادان به دنیا آمده همانجا هم به مدرسه رفته و بعد هم که مهمترین کتاباش و خیلی از داستانهای کوتاهاش در آنجا می گذرد.
منیرو روانیپور، در بوشهر به دنیا آمده و بعدها هم تا آخر دورهی لیسانساش در شیراز بوده. بیشتر داستانهایاش در جنوب میگذرد. هوشنگ گلشیری متولد اصفهان است، ولي در كودكي همراه خانوادهاش آبادان زندگي كرده و خودش میگوید که آبادان در شکلگیری شخصیتاش خیلی مهم بوده . شهریار مندنیپور متولد شیراز است و تا قبل از اینکه از ایران برود، شیراز بود و با عصر پنجشنبه اش تبديل شده بود به يك وزنه در ادبيات معاصر. رضا قاسمی هم که هم جنوبی است و هم نوشتههایاش گواهاند این تأثیرند. ابوتراب خسروی متولد فسا، بزرگشده و ساکن شیراز است. زویا پیرزاد در آبادان به دنیا آمده همانجا هم به مدرسه رفته و بعد هم که مهمترین کتاباش و خیلی از داستانهای کوتاهاش در آنجا می گذرد.
.
پ.ن: یک آدم باحال لینکهایی که به ویکی پدیا دادهام را جا به جا کرده، درستشان کردم، اما اگر دوباره جا به جا شد میتوانید گوگل کنید لطفاً. دانشنامهی آزاد که میگویند یعنی این. همین است که من عاشق ویکی و آدمهای با پشتکارم.
.پ.ن: یک آدم باحال لینکهایی که به ویکی پدیا دادهام را جا به جا کرده، درستشان کردم، اما اگر دوباره جا به جا شد میتوانید گوگل کنید لطفاً. دانشنامهی آزاد که میگویند یعنی این. همین است که من عاشق ویکی و آدمهای با پشتکارم.
سه.
توی همهی سالهایی که به این نظریه فکر کردهام و گاهی برای درسهایام دربارهشان نوشتهام، دنبال چراییاش گشتهام. كه چرا اینهایی که از جنوب میآیند قصهگو ترند، یک عالمه دلیل هم ردیف کردهام: از فرهنگ انگلیسی حاکم بر جنوب گرفته (یعنی فرهنگی که خیلی پیشتر از بوشهر شروع شده و بعداً آبادان و تا شیراز هم کشیده شد) تا فضای آبادان به عنوان یک شهر صنعتی، چند فرهنگی بودن حوزهی جنوب به خاطر شرکت نفت و پولي که شرکت نفت برای فعالیتهای فرهنگی خرج میکرد.
شاید هم دلیلاش یک جور روی هوا بودن و وهم آلود بودن فضای جنوب باشد. منطق دو دو تا چهارتایی و پوزیتیویستی را که مثلا در اصفهان، یزد، تبریز یا مشهد – و بدیهی است که در تهران- داریم، را شهرهاي جنوب برنمیتابند.
شاید هم دلیلاش یک جور روی هوا بودن و وهم آلود بودن فضای جنوب باشد. منطق دو دو تا چهارتایی و پوزیتیویستی را که مثلا در اصفهان، یزد، تبریز یا مشهد – و بدیهی است که در تهران- داریم، را شهرهاي جنوب برنمیتابند.
و اين كه بقیهی شهرهای بزرگ دیگر(مشهد، اصفهان، تبریز و يزد) خیلی جدی تحت تأثیر دین و سنت بودهاند، یعنی همان چیزی که یوسا میگويد مانع ميشود كه رمان جدي از اين جوامع دربيايد، همان اطمينان. كه" فرهنگهای مذهبی شعر وتئاتر تولید میکنند اما به ندرت رمان بزرگی ایجاد کردهاند."
پ.ن: رشت.
.
چهار.
چهار.
خوب میدانم چطور میشود چنین حرفهایی زیر سؤال برد، توی دانشگاه تهران خوب یادمان دادند که چه جور همه چیز را از بنیان نقد كنيم. کلاً سیستم را طوری طراحی کرده بودند که آخرش ما به هیچ چیزی معتقد نباشیم و یک نسبیگرای هوچی بار بیاییم. كمابيش هم موفق شدند.
منظورم اين است اگر از آن راه برویم، من هم جواب دارم. شما میتوانید بگویید که کلیگویی میکنم، كه نبايد همين طوري حكم صادر كرد، میشود مثال نقض آورد و گفت پس بیژن نجدی یا غزاله علیزاده، حسین سناپور و جعفر مدرس صادقی و رضا امیرخانی چه؟
بله؛ اما كاش بحث را از اين جا شروع نكنيم، آخر كار اگر به اين جا بكشد و شما در برابر جنوب از همه جای ایران مثال بیاورید (میدانم میشود حتی این بحث را هم شروع کرد که جنوب و محدودههایاش کجاست) میگویم شهرنوش پارسیپور با پدر شیرازیاش، نیمه شیرازی است. میتوانم حتی آنطرفتر بروم تا خانوادهی گلستان و ابراهیم گلستان که شیرازی است، و آبادان زندگی و کار کرده، لیلی گلستان توی خاطراتاش میگوید که شیراز و خانوادهی پدری شیرازیاش چه نقش مهمی داشتهاند در زندگی فرهنگیاش. اما خب رعایت میکنم و تا نسل سومشان، مانی حقیقی پیش نمیروم. میتوانم بگویم نجف دریابندری متولد آبادان است، که بزرگ شدهی آنجاست. حالا شما بگویید تو گفتی بعد از گلشیری، گفتی نسل سومي ها.
راستاش فکر میکنم اگر از همان اول صد سال داستاننویسی هم شروع کنیم، با یک حساب سرانگشتی جنوب کماکان با فاصلهی زیاد جلوتر است. صادق چوبک، احمد محمود، رسول پرویزی، سیمین دانشور و ناصر تقوایی(فیلم نامه نویس هم نویسنده است دیگر؟) و...
راستاش فکر میکنم اگر از همان اول صد سال داستاننویسی هم شروع کنیم، با یک حساب سرانگشتی جنوب کماکان با فاصلهی زیاد جلوتر است. صادق چوبک، احمد محمود، رسول پرویزی، سیمین دانشور و ناصر تقوایی(فیلم نامه نویس هم نویسنده است دیگر؟) و...
.
پ.ن: حالا که فکرش را میکنی، میبینی کلاً نظریههای رادیکالاند که جهان را پیش بردهاند. گیرم که فحشخورشان هم خوب کار میکند. اما مگر نقطه عطفهای تاریخ همین نظریهها و بحثهای که باعث شدهاند، نیستند؟
.
پنج.
اما از بازي منطق و سفسطه اگر بگذريم، طاقت كه بیاوریم و صورت مسأله را پاک نکنیم، شاید چند تا جواب جدي پیدا شود. گرچه خوب به وسوسهی پرسش را از اساس نفی کردن و صورت مسأله را پاک کردن آگاهم، اما این راهاش نیست. حتي اگر قبول ندارید، حرف من را بگیرید فرض خلف، اما نگویید پرسش از اساس پرسش اشتباهی است.
این همه سال است که نویسندهی خوب- اصلاً نه خوب، نویسندهی پرخواننده- کم داریم، شاید اگر پی نویسندگان خوب معاصر را بگیریم و برای سؤالهایی از این دست جواب حدس بزنیم، ببینیم که ادبیات داستانی ایران راهکار داشته باشد.
شاید من اشتباه کنم و راهاش فقط مدرنیسم آبادان و شهرهای صنعتی نباشد؛ شاید فضای وهم آلود شیراز و اهواز و بوشهر لازمهی داستان نویسی معاصر ایرانی نیست. شاید که راهاش پول هنگفت شرکت نفت آبادان نباشد که میتوانست برای فرهنگ پول خرج کند، که ابراهیم گلستان را بکشاند آبادان، که نجف دریابندری و ناصر تقوايي را آنجا نگه دارد.
شاید که راهاش فقط همان جُنگ اصفهان(اصفهان) گلشیری و عصرپنجشنبه(شیراز) مندنیپور باشد.(چرا کارنامه نتوانست؟)
شاید من اشتباه کنم و راهاش فقط مدرنیسم آبادان و شهرهای صنعتی نباشد؛ شاید فضای وهم آلود شیراز و اهواز و بوشهر لازمهی داستان نویسی معاصر ایرانی نیست. شاید که راهاش پول هنگفت شرکت نفت آبادان نباشد که میتوانست برای فرهنگ پول خرج کند، که ابراهیم گلستان را بکشاند آبادان، که نجف دریابندری و ناصر تقوايي را آنجا نگه دارد.
شاید که راهاش فقط همان جُنگ اصفهان(اصفهان) گلشیری و عصرپنجشنبه(شیراز) مندنیپور باشد.(چرا کارنامه نتوانست؟)
.
شش.
اين شايدها را دوست دارم. با آن "چرا" ي تيتر هم پي همين ها مي گردم، كه حتي اگر تا هميشه هم شايد بمانند، يك جور خوشبيني خوبي درشان هست. آخر من يك جورِ خوبي به نسل بعدتر داستاننويسي ايراني خوشبينام.