دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۷

ظرفیت تا ده شمردن‌ام تمام شده

خیلی تلاش کردم در عصبانیت چیزی علیه این کتاب و آن کتاب ننویسم. می‌گویند تا ده بشمر، من سه ماه است تا یادم به کافه پیانو می‌افتد هی تا صد می‌شمرم. فایده نداشت که نداشت.
مگر سخت بود فهمیدن این‌که این ‌ف.جعفری(نمی‌خواهم خودش را گوگل کند، پای‌اش به این‌جا باز شود- بدیهی است که روزی سه بار این‌ کار را می‌کند-) چه آدم شوآف و بیخود و از خود متشکری است؟ که با مصاحبه‌اش دوباره عصبانی‌مان کرد؟ حالا شما دوباره از مرگ مولف حرف بزنید.
به هر حال هر قدر هم که می‌خواستی به روی خودت نیاوری تا صفحه‌ی بیستم بیشتر نمی‌شد آن همه کلمه‌ی بولد شده توی متن را که توی چشم می‌زد نبینی و چشمانت را با همان سرعت معمولی ازشان بگذرانی. کلماتی که می‌خواست به من خواننده بگوید هی ببین من آدم روشن‌فکر و با مطالعه و مزخرفی هستم. من هم هی می‌گفتم آقا می‌دانم دست بردار، چشمم را اذیت می‌کند این کلمه‌های سیاه توی صفحه‌های یک‌دستی که خوب هم صفحه‌ آرایی شده‌اند.
اما تا آخر نه او به روی خودش آورد و نه ویراستار.
آقای یزدانی‌خرم دوست دارم بدانم دقیقاً چه چیزی را ویراستاری کردید در این کتاب؟ کل کتاب که زیادی گسسته است، پاراگراف‌ها که بد بسته شده‌اند، جمله‌بندی‌ها که افتضاح‌اند. دیالوگ‌ها که ضعف مطلق‌ کتاب‌اند. این کلمه‌های سیاه را هم زورتان نرسید معمولی‌شان کنید؟ کلاً به عنوان ویراستار فقط نیم فاصله می‌گذاشتید دیگر؟ نمی‌خواستم کتاب بخرم که بارم را سنگین کنم، اما با خودم گفتم بالاخره ناشرش فلانی است،ویراستارش فلانی. اعتماد نمی‌گذارید برای آدم بماند.
پ.ن: آهان تا ده شمردن‌هایم یک فایده داشت، آن این‌که نقد جدی ننویسم علیه کتابی که ارزش‌اش را نداشت.