یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۷

نامه‌های سرگردان-یک

به سارا. ت
ایران که بودم بعد از هشت سال آن فیلم معروف شب تولد تو را، که حتی دیگر کارگردان‌اش هم ندارد‌ش، اولدوز داشت و دیدم.
فقط در ده دقیقه از فیلم توی آن به هم ریخته‌گی و بلند بلند حرف زدن و بحث کردن‌مان، تو، چهار‌تا ضرب‌المثل ِ شبیه را اشتباهی به کار می‌بری، که گاهی وسط بحث حتی از دست ما هم در می رود که به‌ات بخندیم:
- بچه‌های اون گروه رو من می دونم که یه بندی توی کفش شونه.
- درباره‌‌ی اون دوتا ؟ آره بابا یه نیم کاسه‌ای پشت پرده س.
-اصلاً از حرف زدنشون معلومه یه ریگی توی نیم کاسه شونه.
و شاهکار تو
- وای نگو اونم که شده آش داغ تر از کاسه.
و کسی چه می داند که تو خدای همه‌ی ما بودی در تسلط ‌ات به واژه‌ها، متن‌های قدیمی ِ ادبی، ضرب المثل‌ها و حتی تلفظ درست همه‌ی واژه‌های سخت.

آلارم : به این‌جا که سر می‌زنی؟ سه نامه‌ی فرستاده نشده داری پیش ِ من، اگر کماکان ایمیل‌ات را مثل آدم چک نکنی و کوله به دوش در همان جنگل‌های آسیایی بمانی، می‌گذارم‌شان این‌جا.
پ.ن : دلم تنگ‌ات است.