از سال دوم دانشگاه تا پارسال، یعنی هفت سال پی در پی هر سال داور جشنوارههای مطبوعات دانشجویی بودم. تقریباً همهشان. وزارت علوم و علوم پزشکی و دانشگاه آزاد. حتی جشنوارههای منطقهای که هیچ ربطی به تهران نداشت و مثلاً در یزد یا مشهد یا اهواز برگزار میشد. بهترین آثار روزنامهنگاری فارسی را در همین داوریها و در جشنوارههای دانشجویی خواندهام. بهترین گزارشها، مصاحبهها و مخصوصاً طنزهایی که میشود به فارسی نوشت را، جدیترین استعدادهای ادبی ایران در دانشکدههای پزشکی و فنی دارند درسهای بیربط به ادبیات میخوانند.
داور این جشنوارهها بودن همیشه برایام لذت بخش بود. اما چهار-پنج سال آخر این یکی – دو هفته داوری و خواندن چند صد اثر، عجیب خستهام میکرد. میدانستم چرا اما هیچ وقت بهاش دقیق فکر نکرده بودم. امسال که گفتند داشتم "موج آفرینی" یوسا را مزه مزه میکردم. برای بار انام. بدون یک لحظه تردید گفتم که نه دیگر نمیتوانم.
داور این جشنوارهها بودن همیشه برایام لذت بخش بود. اما چهار-پنج سال آخر این یکی – دو هفته داوری و خواندن چند صد اثر، عجیب خستهام میکرد. میدانستم چرا اما هیچ وقت بهاش دقیق فکر نکرده بودم. امسال که گفتند داشتم "موج آفرینی" یوسا را مزه مزه میکردم. برای بار انام. بدون یک لحظه تردید گفتم که نه دیگر نمیتوانم.
این متن یوسا از همان کتاب ترجمه مهدی غبرایی است که نشر مرکز آن را منتشر کرده.
"تا وقتی به عضویت هیأت داوران جشنواره ی برلین انتخاب نشده بودم، خیال میکردم بهترین اتفاقی که می تواند برای آدم بیافتد عضویت درهیأت داوران فیلم است. در کن، سنسباستین و بارسلونا عضو هیأت داوران بودم، و در این اوقات به یقین میدانستم که سعادت رؤیا نیست، بلکه واقعیتی ملموس است. من شیفته ی سینما هستم و دیدن روزی چهار- پنج فیلم، حتی اگر بد باشند، چیزی است که به خوبی می توانم از عهدهاش بر آیم.( برای همه کس این طور نیست . در کن 1975 یکی از همکاران داورم، شاعر لبنانی ژرژ شهاده ، برایم اعتراف کرد که با این همه فیلم دیدن گرفتار کابوس شده است، چون تا آن هنگام سالی فقط یکی دو فیلم می دیده ) بهترین هتلها ، بهترین صندلیها، دعوت به همه ی کنفرانسهای مطبوعاتی، نمایشگاهها، میهمانیها و مجالس بین فیلمها : آدم دیگر بیش از این چه می خواهد؟
اما در جشنواره ی برلین دریافتم که عضو هیأت داوران شدن با ابعاد اخلاقی غیر متصور می تواند کار خسته کننده ای باشد. رئیس ما لیو اولمان بود که معلوم شد در واقع مثل همان که در فیلمهای انگمار برگمان هست، زیبا و باهوش است. اما واجد حس کم و بیش هیولایی مسؤولیت بود، رئیسی که تصمیم گرفته بود داوران زیر دستش چیزی جز عدالت مطلق را رعایت نکنند. و معتقد بود اگر تقریباً با اخلاصی فوق انسانی وظیفهی خود را در تحلیل، مقایسه و ارزیابی و به خاطر سپردن همه ی فیلمهای مسابقه( 24 فیلم بلند و 14 فیلم کوتاه) انجام دهیم این امر ممکن است .
بنابراین برای آنکه در برابر پرسشهای لیو اولمان گیج و مات نشوم وبه تته پته نیافتم، مجبور می شدم به سالن انتخاب پر از برگه بروم و آنها را پر کنم و تأثیری را که هر فیلم رویم گذاشته جداگانه بنویسم. طبعاً نتیجه این بود که دیگر فیلم منبع لذت نباشد و مبارزه ای علیه زمان، تاریکی و احساس زیبایی شناسی من شود. چون ناچار بودم این همه وقت صرف نگرانی دربار ی درجه بندی هر فیلم کنم ، معیار ارزشهایم به هم ریخت و به زودی پی بردم نمی توانم به راحتی بگویم از چه چیز خوشم می آید و از چه چیز بدم، و چرا."
ابعاد جشنوارههای جهانی فیلم کجا و جشنوارههای کشوری دانشجویی کجا. اما باور کنید فشارش همانقدر است آخر جشنواره وقت دادن جایزهها همیشه احساس گناه هست. هیچ وقت دقیق نمیتوانی بگویی که واقعاً از چه چیزی بیشتر خوشات آمده و چرا. مخصوصاً آن فرمهای لعنتی...
حالا احساس میکنم برای همیشه باری از روی دوشم برداشته شده است.