نوزده.
سلام . دقیق نمیدانم چرا هر بار که وقت رفتن من میشود تو دوباره به سرت میزند٬ اخم میکنی٬ هی عاشقتر میشوی٬ حتی حسادت میکنی. چرا خانه که میآیم تخت مرتب است٬ پرده را کنار زدهای که آفتاب پهن باشد وقتی کتاب میخوانم٬ کتاب فرانسهام کنار تخت است و حتی چای دم کردهای.
چرا غزلیات سعدیام گم و گور میشود. چرا با تلفن که فارسی که حرف میزنم روبرویام مینشینی و به دهانم زل میزنی. چرا فکر میکنی که این زبان همه ناز است. چرا فکر میکنی که فارسی که حرف میزنم فقط ناز میکنم. چرا دیگر نمیگویی "کوچولو".
میگویی که من تو را ترساندهام. از زبان؟ میگویی میترسی مرا از تو بگیرد آخر. رقیب کمقدرتری نمیتوانستی برای خودت انتخاب کنی؟
میگویی گفتهام زبان برای من بیش از وسیلهی ارتباط است٬ که آدمها را شکل میدهد٬ طرز فکرشان را هم. که زبان تفاوت فرهنگی را تثبیت میکند. هنوز سر حرفام هستم٬ هنوز هم فکر میکنم تفاوتهای فرهنگی با زبان است که نسل به نسل منتقل میشود٬ با محدودیتهای زبان٬ با امکاناتی که هر زبانی در اختیار فرهنگها میگذارد٬ و همینطور است که همزبانها به هم نزدیکترند و غیر همزبانها دورتر.
آن روز قبل از آمدن همه نه ساعت راه را با تو بحث کردم که به تو ثابت کنم تفاوتهای زبانی آدمها را از هم دور میکند و تو گفتی که نه. از فرهنگهایی گفتی که هی شبیهتر میشود٬ که ما- همه دنیا- دیگر با زبانهامان فکر نمیکنیم٬ گفتی که حالا ما فیلمهای شبیه هم میبینیم٬ کتابهایی که میخوانیم یکی است و موزیک شبیه گوش میکنیم پس شبیهایم. من لج کردم که ما بله٬ اما همه نه. که این یک اصل کلی نیست.
حالا اما حرفام را پس میگیرم٬ من خوب فکر کردهام این روزهای اینجا٬ خوب فیلم دیدهام٬ خوب کتاب خواندهام٬ خوب گوش کردهام و به همهی نزدیکترینهای غیر همزبانام تلفن زدهام که بگویم دلم برایشان تنگ شده. و حالا حرفام را با شرمندگی پس میگیرم. ما- همه دنیا- خیلی بیشتر از آنکه چهار تا کلمه محدودمان کنند به هم شبیهایم. همهی حق با توست.
فقط چرا اینجا که هستم وقت خداحافظی نمیگویی "بوس کوچولو"؟
میگویی که من تو را ترساندهام. از زبان؟ میگویی میترسی مرا از تو بگیرد آخر. رقیب کمقدرتری نمیتوانستی برای خودت انتخاب کنی؟
میگویی گفتهام زبان برای من بیش از وسیلهی ارتباط است٬ که آدمها را شکل میدهد٬ طرز فکرشان را هم. که زبان تفاوت فرهنگی را تثبیت میکند. هنوز سر حرفام هستم٬ هنوز هم فکر میکنم تفاوتهای فرهنگی با زبان است که نسل به نسل منتقل میشود٬ با محدودیتهای زبان٬ با امکاناتی که هر زبانی در اختیار فرهنگها میگذارد٬ و همینطور است که همزبانها به هم نزدیکترند و غیر همزبانها دورتر.
آن روز قبل از آمدن همه نه ساعت راه را با تو بحث کردم که به تو ثابت کنم تفاوتهای زبانی آدمها را از هم دور میکند و تو گفتی که نه. از فرهنگهایی گفتی که هی شبیهتر میشود٬ که ما- همه دنیا- دیگر با زبانهامان فکر نمیکنیم٬ گفتی که حالا ما فیلمهای شبیه هم میبینیم٬ کتابهایی که میخوانیم یکی است و موزیک شبیه گوش میکنیم پس شبیهایم. من لج کردم که ما بله٬ اما همه نه. که این یک اصل کلی نیست.
حالا اما حرفام را پس میگیرم٬ من خوب فکر کردهام این روزهای اینجا٬ خوب فیلم دیدهام٬ خوب کتاب خواندهام٬ خوب گوش کردهام و به همهی نزدیکترینهای غیر همزبانام تلفن زدهام که بگویم دلم برایشان تنگ شده. و حالا حرفام را با شرمندگی پس میگیرم. ما- همه دنیا- خیلی بیشتر از آنکه چهار تا کلمه محدودمان کنند به هم شبیهایم. همهی حق با توست.
فقط چرا اینجا که هستم وقت خداحافظی نمیگویی "بوس کوچولو"؟
آخر من زیادی دلبستهی آن چهارتا کلمه هستم...