میگویم رها کن این روزمرهگی لعنتی را، من تاب دیدن هرز رفتنات را ندارم. دستات را به من بده، با من بیا.
میگوید میخواهم، اما آرام آرام. باید مواظب باشم پلهای پشت سرم را خراب نکنم، که راهی برای برگشت باشد اگر خواستم.
می گویم پل نیستند اینها، چالهاند پشت سر تو، باید پرشان کنی که اگر برگشتی دوباره نیافتی، که از این راه برگشتنی در کار نباشد.
میگوید میخواهم، اما آرام آرام. باید مواظب باشم پلهای پشت سرم را خراب نکنم، که راهی برای برگشت باشد اگر خواستم.
می گویم پل نیستند اینها، چالهاند پشت سر تو، باید پرشان کنی که اگر برگشتی دوباره نیافتی، که از این راه برگشتنی در کار نباشد.
...
فضیلتهای ناچیز مثل آدمهای نایس خطرناکاند٬ ظاهرشان دوستداشتنی و حتی منطقی است و میتوانند فریبمان دهند. فضیلتهایی از جنس "پلهای پشت سر..." از جنس مصلحت٬ زرنگی، ترحم٬ احتیاط.
فضیلتهای ناچیز مثل آدمهای نایس خطرناکاند٬ ظاهرشان دوستداشتنی و حتی منطقی است و میتوانند فریبمان دهند. فضیلتهایی از جنس "پلهای پشت سر..." از جنس مصلحت٬ زرنگی، ترحم٬ احتیاط.
زمان میبرد٬سخت است٬ اما رهایی از دست این همه فضیلت ناچیزی که دورهمان کردهاند میدانم که ممکن است.
* داستان و کتابی به همین نام و مضمون از گینزبورگ. گرچه من مفهوم را بیشتر مدیون "کمینه فضیلتهای" کازانتزاکیس هستم.
* داستان و کتابی به همین نام و مضمون از گینزبورگ. گرچه من مفهوم را بیشتر مدیون "کمینه فضیلتهای" کازانتزاکیس هستم.
.
پ.ن: سولوژن پرسید منظورم چیست از آدمهای نایس٬ همانجا توی کامنتدونی جواب دادم اینقدر که طولانی شد. فقط بگویم که آدمهای نایس همه فضیلتهای ناچیز را یک جا دارند.