ده روز شیراز بودم، جشن بود و میهمانی و رقص و خنده و آرامش و آدمهای آرام و آرام و آرام ِ من.
دو روز است تهرانام سر تا پا شدهام گوش برای شنیدن دردلها و زندگیهای پیچیدهای که توی همین یک و نیم ماهی که نبودهام از سر گذراندهاید. دوستیهای سخت، عشقهای ضربدری، پیچیدگی، عجله، تنش، تنشن، تانسیون. آخر کدام شهر است که در آن روزمره زندگی کردن هم اینهمه پر استرس باشد. این شهر چه کرده با شماها؟ من چطور اینهمه سال اینجا زندگی کردم؟
من نگرانتان هستم. شما آدمهای دوست داشتنی ِ من، شما خوب زندگی کردن را بلدید، شما میدانید لبخند زدن را وقتی دیگران یادشان میرود، شما بلدید لمس کردن گونههای آدمهاتان را با انگشت اشاره، شما یادتان نمیرفت به آدمهای عصبی پشت چراغ قرمزها لبخند بزنید و بگویید هیيييي اشکالی ندارد دیرمان نمیشود.
میترسم دو ماه دیگر که میبینمتتان کم کم همه را یادتان برود. میترسم شما هم سر آدمها داد بزنید، میترسم شماها هم اخم کنید، هی سرهاتان را به چپ و راست تکان دهید. از بدیهای آدمها بگویید. میترسم این پیچیدگیها، این شلوغی و سرعت خستهتان کند.
دو روز است تهرانام سر تا پا شدهام گوش برای شنیدن دردلها و زندگیهای پیچیدهای که توی همین یک و نیم ماهی که نبودهام از سر گذراندهاید. دوستیهای سخت، عشقهای ضربدری، پیچیدگی، عجله، تنش، تنشن، تانسیون. آخر کدام شهر است که در آن روزمره زندگی کردن هم اینهمه پر استرس باشد. این شهر چه کرده با شماها؟ من چطور اینهمه سال اینجا زندگی کردم؟
من نگرانتان هستم. شما آدمهای دوست داشتنی ِ من، شما خوب زندگی کردن را بلدید، شما میدانید لبخند زدن را وقتی دیگران یادشان میرود، شما بلدید لمس کردن گونههای آدمهاتان را با انگشت اشاره، شما یادتان نمیرفت به آدمهای عصبی پشت چراغ قرمزها لبخند بزنید و بگویید هیيييي اشکالی ندارد دیرمان نمیشود.
میترسم دو ماه دیگر که میبینمتتان کم کم همه را یادتان برود. میترسم شما هم سر آدمها داد بزنید، میترسم شماها هم اخم کنید، هی سرهاتان را به چپ و راست تکان دهید. از بدیهای آدمها بگویید. میترسم این پیچیدگیها، این شلوغی و سرعت خستهتان کند.
میآیید ببرمتان شیراز، چند روزی زندگی کنیم؟