پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

چرا نویسنده نشدم؟ 7

سه روز تهران بودم، حالا هم سه روز است پاریس‌م. آنا می‌پرسد چرا نمی‌نویسی، می‌گویم برای این‌که همه‌ چیز به نظرم خیلی معمولی و تکراری می‌آید. بعد به این فکر می‌کنم که این جایی که ایستاده‌ام، جای خطرناکی است؛   این‌که فکر کنم فقط جنگ و فقر و سختی  ارزش نوشته شدن دارند. با مهین در مورد نوشتن حرف می‌زدیم، گفت خیلی خوب است که می‌نویسی، گفتم می‌دانی از این می‌ترسم که نوشته‌های‌م نباشند که جذابیت دارند، محیطی که درش زندگی می‌کنم و زندگی غیرثابتم باشد که باعث می‌شود کسی بخواندم، به خاطر یک جور حس پی‌گیری. فکر می‌کنم خودم احمقانه‌ترین سریال‌ها را صرفن به خاطر پی‌گیری داستان‌شان شده نگاه کنم یا ساده‌ترین وبلاگ‌ها (سادگی در نثر و شیوه‌ی روایت و چیزی که روایت می‌کنند) را برای این‌که می‌خواهم ادامه‌ی زندگی نویسنده را بدانم با پشتکار پی‌گیری می‌کنم. فکر می‌کنم هر زندگی ارزش روایت کردن و خوانده شدن دارد، صرفن باید خوب بنویسی‌ش، و هیچ مدرکی ندارم که ثابت کند که بلدم بنویسم، مگر این‌که تن به دهم به جایی غیر از این وبلاگ نوشتن.

یک چیز دیگر هم هست: ناشناس ماندن؛ چیزهایی که به فارسی و انگلیسی می‌نویسم شبیه هم نیستند،‌ مکمل هم‌اند. به انگلیسی از دوستان و فضای  فارسی زبان‌م می‌نویسم  و در فارسی از دوستان غیر ایرانی که نمی‌توانند فارسی بخوانند. دلیل‌ش این است که نمی‌توانم فکر کنم هیچ کدام از دو گروه چیزهایی که می‌نویسم را بخوانند و هنوز بعد از پنج سال دچار این توهمم که ناشناس می‌نویسم و فکر می‌کنم نام بردن از اطرافیانم ناشناس بودنم را به خطر می‌اندازد.  البته که این مطلق نیست، گاهی وقت‌ها گذری از دوستان فارسی زبانم نام برده‌ام، یا حتی ازشان به مناسبتی مفصل نوشته‌ام. اما این نوشته‌ها خیلی محدودند. از دوستان غیر فارسی زبانم هم هایکه و پر فارسی می‌خوانند و یکی دوبار اتفاقی پای‌شان به این وبلاگ باز شده و بهم گفته‌اند که فلان پست را خوانده‌اند و فهمیده‌اند که وبلاگ من است.  البته حالا دیگر مطمئنم که ناشناس بودنم صرفن توهمی است که به‌ش وابسته شده‌ام.

پشتکار ندارم، اما یک دوره راه دور نویسندگی دانشگاه آکسفورد ثبت نام کرده‌ام (Writing Lives) و خیلی هم با پشتکار کارهای‌ش را پیش می‌برم. بلد نیستم از زاویه سوم شخص بنویسم و تلاشم برای ناشناس ماندن باعث می‌شود که فکر کنم نمی‌توانم اول شخص بنویسم و منتشر کنم. آقای نویسنده را به عنوان یک مشوق خیلی خوب دارم، اما منتقد خوب ندارم. هفته‌ی سومی که افغانستان بودم خبرنگار نیویورکر بهم پیشنهاد داد که برای‌شان یک ستون بنویسم و من به بهانه‌ی این‌که نمی‌دانم سازمان‌مان چطوری با این قضیه برخورد می‌کند رد کردم بدون این این‌که حتی بپرسم. اصلن انگلیسی چرا، می‌توانستم برای نشریات فارسی زبان بنویسم، چرا این همه بار قول دادم و هیچ‌وقت ننوشتم؟ نزدیک به پنج‌ سال است دارم وبلاگ می‌نویسم با هدف این که تمرین نوشتن کنم، اما حتی یک قدم‌ هم پیش‌تر از وبلاگ نوشتن بر نداشته‌ام. حتی یک قدم هم به عقب برگشته‌ام، قبلن روزنامه‌نگار بودم، حالا نیستم.