پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

آستانه‌ی مصالحه

من خیلی آدم سازش‌کار و واقعن اهل مصالحه و کامپرومایز  ی هستم؛ اما جشن فارغ‌التحصیلی و مراسم گرفتن مدرک‌ و اون لباس‌های مسخره اصلن دیوانه‌ام می‌کنه. یعنی سطح مصالحه در حدیه که خودم رو نمی‌بخشم اگر به‌ش تن بدم. توی ایران مجبور نبودیم نرفتم، این‌جا تقریبن مجبورم، مگر این‌که تن بدم به تخریب جدی روابط با چهارتا استادم. می‌گن از دو تا کشور دیگه پا نشدیم بیایم که تو بگی افتخار و شکوه آکادمی رو قبول نداری پس شرکت نمی‌کنی.

واقعن الان ژرالدین رو می‌فهمم که حاضر نیست تن به مراسم عروسی و یا پروسه‌ي قانونی ازدواج بده. یعنی هر چی ما به‌ش می‌گم بابا فان‌ه، به خاطر مامان و بابات و به خاطر و ما این حرف‌ها. هی می‌گه از حدود توانایی مصالحه‌ی من خارج‌ه. من به‌ش می‌گفتم دیگه این رفتار تو بعد از این همه اصرار اطرافیان‌ت یه حالت پیشرفته‌ای از دگماتیسم‌ه. اما الان می‌فهمم‌اش. می‌فهمم که همون‌قدر که من از آکادمی به عنوان یه نهاد glorious متنفرم، اون‌م از مراسم ازدواج و ثبت رسمی رابطه و خانواده به عنوان یه نهاد مقدس متنفره و فکر می‌کنه رعایت‌ سنت‌ها کمک‌ می‌کنه که این نهادها شکوهمند باقی بمونند.

یادم نمی‌آد آخرین باری که به این آستانه رسیده بودم کی بود.