دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

مسافر؟

امروز به یه نتیجه‌ی مهم برای خودم رسیدم، آدم از روزی که شروع کنه از دلتنگی حرف زدن(برای سرزمین مادری یا  کلن هر جایی و آدم‌هاش)، یعنی تن داده به مهاجرت. اگر نه آدم معمولی دل‌ش که تنگ بشه پا می‌شه می‌ره، حالا یا کلن یا برای دیدن؛ آدم مهاجر هست که یاد می‌گیره به جای این‌که هربار دلش تنگ شده بره، شروع کنه به حرف زدن ازش، چون ته دل‌ش می‌دونه یه بار و دوبار نیست که هر وقت دلش تنگ شد بره، یه عمره.
من اما به مهاجرت نمی‌خوام تن بدم؛ مهاجر نیستم. همه‌ی عمرم رو هم اگر این‌ور و اون‌ور زندگی کنم مهاجر نخواهم بود چون توی ذهن‌م این‌طوری نیست. دلیلی که من الان شیراز زندگی نمی‌کنم اینه که می‌خوام جاهای دیگه هم زندگی کنم، دلیل‌ش این نیست که اون‌جا رو دوست نداشتم یا دیگه نتونستم یا توی ترازو وزن‌ش کم‌تر بوده... چی می‌گن به آدمی که مهاجر نیست اما توی شهر خودش زندگی نمی‌کنه؟ مسافر؟
اینه که من دیگه از دلتنگی نه می‌نویسم و نه حرف می‌زنم، دلم‌ اگر تنگ بشه پا می‌شم می‌رم. دست کم هر کی ندونه منی که هیچ وقت تا قبل از این بیش‌تر از دو-سه ماه دور نبودم، ‌می‌دونم که سخت نیست، می‌دونم که دور نیست. اصلن هیچ راهی دور نیست. بعدهاش رو نمی‌دونم اما الان دورترین جا‌یی که کسی رو دارم  اون‌جا که دلم براش تنگ بشه هند‌ ه. چند ساعت راهه مگه؟ قیمت بلیط‌ش مگر چقدره؟ این‌که آدم تن نده به جریان تکراری زندگی، که رولوشنری رود ش رو یادش نره از یه وقتی به بعد می‌شه یه یه جنگ روزمره. مسلمن توی بیست سالگی انقلابی بودن اصلن کار سختی نیست، سختی‌اش از وقتی شروع می‌شه که توی سیستم جا افتادی، از سیستم تغذیه کردی، به‌ش وابسته شدی و در نتیجه باید به قواعد نانوشته‌اش تن بدی؛ اصلی‌ترین قاعده‌ی نانوشته‌ی هرسیستمی هم محافظه‌کاریه، اما این حس بی‌خانه‌گی و دربه‌دری که من دارم باید یه جایی برام یه سودی داشته باشه دیگه. امروز توی مترو برای خودم لیست کردم که باید کجاها برم. شیراز اولی‌شه مسلمن.

Comments (10)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
Login or signup now to comment.
shaiad manam ie mosafer am, vali man ba in taarif ha ee ke kardi haghighatesh hich kodum nistam...
Reply
فریبا's avatar

فریبا · 762 weeks ago

سلام
مدتها از توی گودر وبلاگتو هر روز چک میکردم البته اگه حوصله داشتم تا ته اشم بخونم نمیدونم چرا با دیدن این پست به صرافت افتادم بیام وبلاگتوبرای اولین بار چک کنم شاید چون برعکس تو من همیشه مسافرم با وجود اینکه ساکن تهرانم انقدر که بعضی روزا احساس خفقان می کنم انقدر که نفس کشیدن برام سخت میشه
Reply
gahi adama tu xuneye xodeshun unqadr qariban ke tu xuneye xodetam mosaferi...
Reply
به کسی که مهاجر نیست اما توی شهر خودش زندگی نمی کنه می گن غریبه
Reply
سلام. جالب بود
به وبلاگ منم سر بزن
میتونی منو به پیوندهایت اضافه کنی، تا پس از آن من نیز انجام دهم
متشکر
Reply
من هم الان در شیرازم مدتی در سوئد بودم و کاملا حالت را درک میکنم. به تو میگویند مسافر! بی خیال حرف بقیه. مهاجر کسی است که دیگر جایی برای بر گشتن نداشته باشد .
Reply
سارا جان سلام
عنوان وبلاگت مرا كشاند به اينجا كه پر از زندگي و شوق دانستن و تجربه كردن است. صميمانه اعتراف مي كنم كه زندگي با شكوه و زيبايي داري و من جدا بابت اين همه ايستادگي ات پاي آنچه هستي و مي خواهي باشي به تو تبريك مي گويم.
همه پست هايت را خواندم و بسيار لذت بخش بود.
اميدوارم دوست باشيم در اين دنياي مجازي گاه به شدت واقعي. با اجازه لينكت هم كردم.
شاد باشي.
Reply
شيراز حتماً برو .. پشيمون نميشي
Reply
ادوارد's avatar

ادوارد · 761 weeks ago

واسه کسی که از همه جه دلخسته و غمینه؛شیراز بهترین مقصده!کوچه باغی هاس قصر الدشت یا سایه ی سروهای حافظیه هر دل آشوبی رو تسکین میده!
یا اینکه بری پشت ارگ و توی این گرمای تابستون بستنی بزنی به تنت!
Reply
دارم شروع م یکنم از دلتنگی حرف زدن
یک سال و اندیه در حال این شکالی شدنم:من الان شیراز زندگی نمی‌کنم اینه که می‌خوام جاهای دیگه هم زندگی کنم،
هنوز دارم با انقلابی بودن بیست سالگی سرو کله میزنم.سخت.
:)
Reply

Comments by