شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

Dedicato a tutti quelli che stanno scappando

برگشته‌ام به زندگی، هنوز نه مثل قبل، اما خوب‌ام. دو هفته شده. به دوری عادت کرده‌ایم همان‌طور که به مرگ. 
نمی‌دانم چندبار اما انگار بی‌شمار بار به دیگران گفته‌ام که ذات این شهر مثل شیراز درمان‌گر است، هوای‌اش آدم‌های ویران و بریده و خسته را درمان می‌کند، مثل شیراز. کافی‌است توی این شهر چند روز  نفس بکشی تا دوباره برگردی به زندگی، مثل شیراز.
.
 فیلم "مدیترانه"‌ی گابریله سالواتورس را دیده‌اید؟ آخر فیلم، فیلم تقدیم می‌شود به "همه‌ی آن‌هایی که فرار می‌کنند". هربار این جمله‌ را که یادم می‌آمد از خودم می‌پرسیدم به من هم تقدیم شده یا نه، الان مطمئن‌ام که تقدیم شده. حالا می‌دانم که مدت‌هاست فرار کردن را یاد گرفته‌ام و می‌دانم که فرار کردن خطرناک‌ترین کاری‌است که توی زندگی بلدم.
منتظرم ببینم وقت خطر بعدی، وقت واقعیت بعدی، به سمت کی یا کجا فرار می‌کنم.

Comments (14)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
Login or signup now to comment.
شيرااااااااااز
آه شيراز
Reply
حدسم این بود که بین مادرید و پاریس مادرید رو انتخاب می کنی.درست حدس زدم؟
Reply
یگانه's avatar

یگانه · 776 weeks ago

«وقت واقعیت بعدی»... این همون تجربه های ناقص ماست که از ترس ناتموم می مونه.
Reply
امان از اين واقعيتهاي زندگي كه هيچ وقت ياد نمي گيرند شيرين باشند
Reply
داشتم کلمه هاتو می خوندم که حامد اومد گفت چرا اینقدر گرفته ای گفتم دارم چیزی می خونم که ناراحتم کرده حالش بده گفت چرا نوشته های حال های بد رو می خونی وقتی خودت اینطوری گفتم نوشته های حال های بد رو نمی خونم همیشه این نوشته هارو می خونم حالا اما حالش بده . اما الان که این یکی رو خوندم دیدم نمی تونم نگم که همون حامد که گفتم الان بعد از دو سال که تو یه خونه ایم هنوز همیشه فکر می کنه من بالاخره فرار می کنم و فرار های کوچیکم رو همیشه جدی میگیره . به محضی که دیر می کنم اولین چیزی که به ذهنش میاد فرارمه .. فرار خطرناک ترین چیزیه که بلدیم و وسوسه ی قدرتمندش همیشه روشن ه سارا . درمان گر خیلی واژه ی آروم کننده ای بود واسه من که از این همه دور میخونم ت .
Reply
ieki az hasratam ine ke hanuz paris o nadidam....o
Reply
سارا ن جان!من را که می دانی از خواننده های خاموش وبلاگتم.ولی این پست از آن ها بود که باید بابتش ازت تشکر می کردم.پس ممنون...
Reply
در پی مقاله ای از خانم شادی صدر نهضتی به پا شده بود که من هم در آن نهضت جزو سربازها بودم و با قلمم (دکمه های کیبورد) می جنگیدم و چقدر بارها و بارها یادت می کردم .
یاد قلم اعجاب برانگیزد و کهگاه که خودم از خودم خوشم می آمد میگفتم کاش این نوشته طول و عرض و قابلی داشت که به سارا تقدیم میکردم اما افسوس که نداشت.
افسوس که هنوز نمینویسی!
Reply
ye sara e dige's avatar

ye sara e dige · 776 weeks ago

sara joon neveshtehaato kheili doos daram ,kheili ehsase nazdiki kardam beheshoon
Reply
شهرها موجودات زنده اند ... جان دارند ... شفا می‌دهند.
Reply
این فرار کردن عجب چیز نابی است
Reply
پیمان's avatar

پیمان · 775 weeks ago

باز ننه من غریبم بازی رو شروع کردی ؟
Reply
چه داستان تکراری شده این داستان فرار کردنهای ما
از بس که زورمون به هیچی نرسیده فقط هی فرار کردیم شایدم کم تاب و تحمل شدیم
من تازه نفسم جا اومده از فرار قبلی ولی حس میکنم که ذهنم داره برای فراربعدی برنامه ریزی میکنه
کاش یه جا بلاخره آروم بگیرم
Reply
ادوارد's avatar

ادوارد · 774 weeks ago

سرگردان لوکیشن های غریبی!کسی که آرامش را با اردی بهشت شیراز تجربه کرده،نه تو مادرید نه پاریس نه هیچ کجای دیگه آروم نمیشه!سوی فرار بزرگ تو می تونه کوچه باغی های قصر الدشت باشه،بابا کوهی و حافظیه شرق بنفشه.
Reply

Comments by