شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

بذار پن دقیقه قضاوت کنم

شاید مال این است که مدتی وبلاگ خوانی نکرده‌ام و حالا از دیروز هجوم برده‌ام و هی می‌خوانم. به هر دلیلی، احساس از بالا نگاه کردن به فضای وبلاگ‌ها  را دارم، از بالا نگاه کردن به معنای احساس تصویر کلی را دیدن، اولین بار هم هست که این احساس رو دارم، دو تا نتیجه‌ی شبیه به توهم گرفتم:

یک. من واقعن عادت ندارم، حتی برای دفاع از حقوق زنان، زن را از مرد جدا کنم یا جدا ببینم. اما نمی‌دانم چرا به طرز تکان دهنده‌ای احساس می‌کنم زن‌ها توی این فضای مجازی فارسی دارند به‌تر می‌نویسند؛ هم اوج‌هاشان بیش‌تره و هم حتی با واریانس کم‌تر، نوشته‌هاشان به طور میان‌گین به‌تر است. یه حس کلی‌ه، بدون آمار یا هیچی. خدا کنه هیچ بحثی از جمله این‌که چرا جنرالایز و کتگورایز می‌کنی و از این دست در پی نداشته باشه. کلن مگر من در این چند سال وبلاگ‌خوانی چندبار حس کلی‌گویی به‌م دست داده که بخوام این اولین‌بار سرکوب‌ش کنم.

دو. برام دقیقن روشن شد دلیل عدم اعتمادم به مینیمال نویسی چیه، مینیمال نوشتن مثل شعر سپید و حتی شعر نو گفتن‌ه؛ هم جا برای ضعیف‌ترین‌ها داره و هم قوی‌ترین‌ها. کماکان فکر می‌کنم سیصد کلمه چرت و پرت نوشتن انرژی بیشتری می‌بره و سخت‌تر از ده کلمه پرت گفتن‌ه. اینه‌ که توی سیصد کلمه‌ای‌ها نوشته‌های مزخرف کم‌تر پیدا می‌شه تا توی تک خطی‌ها. حکایت فرم و محتوا هم هست البته.
توی مینیمال‌های بی‌سر و ته هم عاشقانه‌ها به وضوح و شدت از اجتماعی‌ها بدترند. حالا هی نیام توضیح بدم همین‌ کوتاه نویسی‌ها وقتی خوب‌اند چه بی‌نظیرند.


پ.ن: دو ماه اولی که آلمان بودم، از این‌که احساس می‌کردم زبان یاد گرفتن‌ام پیش نمی‌ره و احساس بدختی می‌کردیم، با نیکیتا رفتیم کلاس نگارش-بالطبع انگلیسی و نه آلمانی-، دل‌مون می‌خواست بالاخره یه چیزی وجود داشته باشه که احساس کنیم داریم یادش می‌گیریم. کلاس خیلی خوبی بود و ظاهرن اون موقع داشتیم یاد می‌گرفتیم. کلن از اون ده جلسه کلاس یه چیز رو در مورد نوشتن کردند آویزه‌ی گوش‌مون : نوشته‌ی خوب نوشته‌ای هست  با کم‌ترین کاما و نقطه کاما و بیش‌ترین نقطه، و البته جمله‌های کوتاه. از قبل‌ش هم یه چیزی از ونه‌گات یه جا خونده بودم که می‌گفت نویسنده‌ی خوب کسی هست که توی نوشته‌اش نقطه‌کاما نداشته باشه. حالا نقل به مضمون.
نه این‌که فکر کنید این چیزی رو در نوشته‌های افتضاح پر از کامای من تغییر داد. اما از اون به بعد ویرایش به نظرم اینه که برگردم کاماهای متن رو کم کنم و واقعن هم روح ونه‌گات شاد که می‌گفت وقتی نقطه‌کاما می‌ذاری که تکلیف‌ت با خودت و با چیزی که می‌خوای بنویسی روشن نیست، راس می‌گفت. اما واقعن سخته لامصب،‌ هر کامایی رو که نقطه می‌کنم، یه جاش  می‌لنگه. بعد این‌طوری می‌شه که کلن ورشون می‌دارم بدون این‌که چیزی جاشون بذارم. فکر کنم باید برم توی تیم ساراماگو. 
الان این قضاوت درباره‌ی خودم بود.