جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۸

سال‌هایی که می‌توانند شروع باشند

سال هفتاد و هفت بنیاد فارس شناسی در شیراز همایش نوروز در تخت جمشید را توی تنها چادر قابل استفاده‌ی جشن‌های دوهزار و پانصد‌ساله‌ برگزار کرد. یک کمابیش جشن نوروزی بود به همراه کنسرت‌های جانبی توی شیراز و برنامه‌‌ی شبانه‌ی نور و صدا توی پرسپولیس و همایش‌ دو سه روزه‌ای که موضوع‌اش از حرف‌های کلی مثل تاریخ‌چه‌ی نوروز بود تا مرمت آثار باستانی و توریسم فرهنگی.
الان تعجب می‌کنم که آن موقع با آن سن و سال و دغدغه‌هایی که این‌قدر واضح این‌هایی نبوده که الان هست، چه طور همه چیز را این‌قدر خوب یادم است. آن وقت‌ هنوز فکر نمی‌کردم که توی دانشگاه یک رشته‌ی علوم انسانی بخوانم، و بعدترش هم رشته‌ای بخوانم که این‌قدر با مدیریت میراث فرهنگی مرتبط باشد.
نوروز در تخت جمشید در طول سال اول ریاست جمهوری خاتمی برگزار شد، همان سالی که بنیان یادروز حافظ(مهر ۷۶) و بعد یادروز سعدی(اردیبهشت ۷۷) نهاده شد. همان سالی که جشن‌های فصلی ادب و هنر شیراز(هنوز ادامه دارند؟ جشن پاییز توی باغ عفیف‌آباد مثل یک فیلم توی ذهن‌ام ضبط شده) شروع شد. آن‌ وقت‌ها شهریارمندنی‌پور دست تنها و با مجوز هفته‌ نامه‌ی روزنامه‌ی عصر، عصرپنج‌شنبه را توی شیراز منتشر می‌کرد.
جای بحث ندارد که این کارها غیر ممکن بود سال هشتاد و چهار شروع شود. سال هشتاد و چهار هیچ کار فرهنگی را نمی‌شد شروع کرد. من این شانس را داشتم که وقت تغییر رییس‌جمهور در سال هفتاد و شش شیراز باشم و ببینم که تغییر رییس جمهور می‌تواند چیزهایی را تغییر دهد، می‌تواند حال و هوای روزانه‌ی مردم را عوض کند. می‌توانند زندگی آدم‌ها را برای همیشه عوض کند، به‌تر کند، همان‌طور که با زندگی من و همه‌ی دوستان نزدیک‌ام توی شیراز کرد.
شاید اگر بین سال ۷۶ تا ۷۸ توی یک شهر بزرگ مثل تهران زندگی می‌کردم، این چیزها را نمی‌دیدم، همان‌طور که بعدها توی تهران کم‌تر دیدم. عادت به تقدیس سال‌هایی که ده سال ازشان گذشته ندارم. چون می‌دانم که نتیجه‌اش دربه‌ترین حالت نوستالژی خطرناکی است که گریبان آدم را می‌گیرد. این‌ها را گفتم که بگویم پشتیبان خیلی از آن اتفاق‌های فرهنگی، سازمان میراث فرهنگی(که هنوز با سازمان گردشگری ادغام نشده بود) و شخص سید محمد بهشتی رییس اسبق سازمان میراث فرهنگی بود.‌
حالا اسم سید محمد بهشتی وقتی کنار اسم آدمی می‌آید که خاتمی تمام قد پشت سرش ایستاده به همه چیز امیدوارترم می‌کند. به این‌که بتوانم ایران کار کنم. به کار دولتی توی ایران امیدوار می‌شوم، مشخصاً کار دولتی و نه کار با سازمان‌های بین‌المللی و ان جی او ها که ته‌اش هیچ ضمانت اجرایی ندارند.
از زیادی امیدوار شدن می‌ترسم، به کابینه‌ی فکر می‌کنم که ممکن است خاتمی وزیر فرهنگ‌اش شود و سید محمد بهشتی رییس سازمان میراث فرهنگی‌اش. از فردای انتخاباتی که همه‌ی این‌ امیدواری‌ها نقش بر‌ آب شده باشد می‌ترسم.
.
پ.ن: این‌ها برای راضی کردن کسی به رأی دادن یا دعوت به مناظره‌ی منطقی درباره‌ی انتخابات نیست. به نظر من رأی دادن در این شکل این‌قدر ابتدایی از دموکراسی- یعنی انتخاب رییس جمهور با رأی مستقیم همه‌ی مردم که بیش‌تر به یک رفراندوم شبیه است- یک عمل کاملاً هیجانی و غیر عقلانی است و جای هیچ بحث منطقی ندارد.
آن‌ ده بیست نفری را که می‌توانسته‌ام راضی کنم قبلاً با روش‌های احساسی یا با خرید مستقیم رأ‌ی راضی کرده‌ام. خودم هم نظرم عوض نمی‌شود.
در مورد بقیه هم خوش‌بختانه یا بدبختانه وقت شمردن رأی، رأی یک آی کیو ۱۴۰ ی همان‌قدر شمرده می‌شود که رأی یک آی‌کیو ۹۵ی. من ترجیح می‌دهم اگر قرار باشد نظر کسی را عوض کنم نظر آدم‌های بین آی کیو ۹۵ تا ۱۰۵ را عوض کنم که انرژی کم‌تری می‌برد با نتیجه‌ی برابر.
بنابراین آتش بس برای هر مناظره‌ی منطقی و عقلانی درباره‌ی انتخابات از حالا تا سال‌ها بعد از انتخابات برای من برقرار است.