پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷

نویسندگی‌ در امریکای لاتین- نویسندگی در ایران

یک‌بار این جا گفته بودم که راز پیش‌تازی نویسند‌گان امریکای لاتین در ادبیات را فهمیده‌ام. درست که همه کمابیش ازش خبر دارند، که حتی توی درس‌هامان هم ازش می‌خواندیم، اما این از راز بودن‌اش کم نمی‌کند.
رازشان ساده و سرراست است: توی امریکای لاتین تا دل‌ات بخواهد قصه هست برای تعریف کردن. به تعداد آدم‌ها صد سال تنهایی برای نوشتن. حالا فقط می‌ماند تسلط به زبان‌ و این‌که نوشتن بلد باشی.
دو تا از این صدسال تنهایی‌ها را ضبط کرده‌ام. با آدم‌هایی که بلد بودند مثل مادربزرگ‌هاشان قصه تعریف کنند و پی روایت‌هاشان را تا ته گرفته بودند، مصاحبه‌های طولانی کرده‌ام و از هر کدام چندین ساعت فایل ام.پی.تری دارم، فقط برای اثبات همین حرف‌ام.
چند فرهنگی بودن ِ این نصفه قاره، حضور خیلی پررنگ دست کم سه فرهنگ مختلف(لاتین، بومی امریکایی و افریقایی) و این تاریخ وهم آلود و عجیب و غریب‌شان باعث شده که این محدوده‌ی فرهنگی این همه پر روایت شود. ‌ فرهنگ هم که می‌گویم اشاره‌ام به فرهنگ داخل یک مرز سیاسی و یک کشور نیست، که از نظر من حتی کل حوزه‌ی هند و اروپایی کمابیش یک حوزه‌ي فرهنگی محسوب مي‌شود. چون ساختار زبانی‌مان یکی است در نتیجه منطق، شیوه فکر کردن‌ و نگاه کردن‌مان به دنیا شبیه هم است، آن چیزهایی هم که درش شبیه نیستیم خیلی اساس تاریخی دارد و تجربه‌های این یکی-دو هزار سال اخیر است که خیلی هم عمیق نیست.
از طرف دیگر چند فرهنگی بودن‌ امریکای لاتین از جنس شهرهای کازموپولیتن نیست، در هم تنیده است، چهار قرن تاریخ دارد، هر آدمی که رسیده‌ قصه‌های‌اش را نگه داشته، برای دیگری تعریف کرده و از دیگری شنیده، به جای این‌که همه‌شان بی‌قصه و شبیه هم شوند.
.
خب این‌ها را نوشتم که بگویم فکر می‌کنم نویسنده‌ی خوبی که از ایران و مشخصاً از تهران برآید- در به‌ترین حالت‌اش که آن هم بعید می‌دانم اتفاق بیافتد- توی حد و حدود نویسنده‌ی معاصر امریکای شمالی خواهد بود، نوشته‌هاشان از زندگی روزمره را در زندگی روزمره، با لذت می‌خوانیم، اما تکان‌مان نمی‌دهند.
لامصب این‌قدر که این فرهنگ‌‌مان یک‌دست و محافظه‌کار است در پذیرفتن دیگران. این‌قدر که گوش‌های‌اش را گرفته که چیز دیگری نشنود. اصلاً مرزهای کلان فرهنگی پیش‌کش، مسافرت هم نه، چند تا نویسنده می‌شناسید که به جای این‌که توی خانه‌ بنشیند و نق بزند به وضعیت نشر و مجوز، رفته باشد همان توی ایران قصه‌های ارمنی‌ها و تاریخ‌شان را که نزدیک‌اند به حوزه‌ی فرهنگی لاتین شنیده باشد، یا بلوچ‌ها و افغان‌هایی که مماس‌اند با حوزه‌ی فرهنگی هند، یا ترکمن‌ها که به حوزه‌ی مغول و آلتایی، یا اعراب جنوب که به حوزه‌ي عرب و سامی. (توی ذهن‌تان مرور کردید؟ آن‌هایی که یادتان آمد، که همین یک اپسیلون را جا به جا شده اند،همان‌هایی نیستند که پرخواننده و ماندگار شده‌اند؟)
.
نه این‌که خودمان را بگذاریم، برویم سراغ دیگران، اما وقتی دنیا را از نگاه دیگران ببینی یاد می‌گیری چطوری باید قصه‌ی خودت را تعریف کنی؛ مرجان ساتراپی را ببینید که چطور یک روایت ِ از نظر نسل خودش معمولی را عالی تعریف کرده. اصلاً وقتی بدانی دیگرانی وجود دارند یاد می‌گیری که قصه داشته باشی برای تعریف کردن، نه این‌که رمان بنویسی که سر تا ته‌اش فقط بازی با فرم و کلمات و نثر است بی‌اینکه محتوایی و قصه‌ای در کار باشد.
داستان کوتاه‌ها هم که کلأ از این نظر فاجعه‌ی ادبیات فارسی شده‌اند.
زندگی‌نامه‌های این نویسندگان معروف لاتین را نگاه کنید تا ببینید علاوه بر کشورهای چند فرهنگی‌شان چند جای دنیا زندگی کرده‌اند و چقدر سفر کرده‌اند. فوئنتس، مارکز، یوسا، آستوریاس، بورخس، کورتاسار، ... حوصله‌تان اگر نمی‌شود این همه زندگی‌نامه بخوانید، لطفاً فقط صفحه‌ها را باز کنید، همین‌طوری گذرا اسم‌شهرها و کشورهای را که لینک‌دار هستند و رنگ آبی‌شان مشخص‌شان می‌کند ببینید، مهم است که ببینید، تعدادشان را می‌گویم.
لیست نویسندگان ایرانی و شهرهایی که زندگی کرده‌اند را هم بگذارم؟
و بعد لازم است که بگویم سفر به بلوچستان و یا ترکمن صحرا و مدتی آن‌جا زندگی کردن ویزا نمی‌خواهد. لازم است تأکید کنم که چندماه زندگی کردن توی هرکدام از کشورهای همسایه‌ی فرهنگی ایران دست کم دو بار ارزان‌تر از تهران است. و این‌که هیچ‌کدام‌شان ویزای شنگن لازم ندارند.
.
پ.ن: تا سوء تفاهیم پیش نیامده اضافه کنم نتیجه‌ی این حرف‌ها این نیست که از ادبیات مهاجرت‌مان الزاماً چیز خوبی دست‌مان را می‌گیرد. ادبیات مهاجرت هزارتا پیچید‌گی دارد، یکی‌ رضا قاسمی از آب در می‌آید یکی کوشیار پارسی(کتاب سیصد و هشتاد صفحه‌ای‌اش، بوسه در تاریکی،‌ روی نت در دسترس است)
مهاجر ایرانی معمولاً مهاجری است که به طور مشخص بیش‌تر از این‌که هدف‌اش زندگی یا کار در کشور دیگری باشد، فرار از کشوری بوده که درش زندگی می‌کرده. منظورم اولویت مبدأ و مقصد و این‌هاست. همین است که همه چیز را پیچیده‌تر می‌کند.
و این لینک از حامد قدوسی( معرفی لینک از امیرحسین)