یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۷

I owe you mademoiselle Nolwenne Leroy

بوی عطر چای‌ِ سبزِ ایوروشه
.
داشتم پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد می‌نوشتم، یا نمی‌نوشتم. منظورم این است که توی باتلاق جهان‌شمول ِ تز نوشتن هی فروتر می‌رفتم. بعدش می‌خواستم بروم اکسِتِر(جنوب انگلیس) دکترا بخوانم. دلم نمی‌خواست این‌کار را کنم. می‌دانستم از من بر نمی‌آید توی یک فرهنگ آنگلوساکسون زندگی کنم؛ اما خب چه کار می‌کردم، من آدم تصمیم گرفتن نبودم و وقتی راه آسانی جلو پای‌ام بود همان را می‌رفتم. به اسپانیایی درس خواندن هم کلاً منتفی بود، همان موقع هم این زبان برای‌ام مقدس بود.
بعد مهین از فستیوال تئاتر باستیی‌ برگشت، این سی دی را از پاریس آورد. داشتم پایان‌نامه‌ي کارشناسی ارشد می‌نوشتم. یادم نیست سی دی را برای من آورده بود یا برای خودش. اگر هم برای من بود حالا ندارم‌اش.
تمام روز را توی رخت‌خواب کتاب می‌خواندم. کتاب‌ها را هم یادم است از یک دستِ دوم فروشی امانت می‌گرفتم. از ترس پایان‌نامه و استاد راهنما نمی‌توانستم بروم کتاب‌خانه‌ی دانشکده. آقای دستِ دوم فروشی گفت قراری دارد با آن‌که این مغازه را به‌اش داده،‌ این‌که این‌جا برای آدم‌هایی که هیجان‌ِ کتاب‌ دارند، یک کتاب‌خانه باشد و نه کتاب‌فروشی.
ها داشتم می‌گفتم، پایان‌نامه می‌نوشتم، مهین از فستیوال برگشته بود، و من روزها فقط رمان می‌خواندم، شب‌ها ساعت دوازده که می‌شد با ترس و لرز و با تشویق‌ ِچای و قهوه و کیت کت می‌رفتم پای کامپیوتر‌م می‌نشستم که پایان‌نامه بنویسم. آن شب این سی دی نولْ وِن لو روا را با کیت کت‌ام از آشپزخانه برداشتم.

بعد این خانم خواند و من هی فکر کردم چرا فرانسه بلد نیستم، هی غم‌گین‌تر شدم که نمی‌دانم، هی که موزیک پیش‌تر می‌رفت، بیش‌تر دل‌ام خواست زبان‌اش را بفهمم. دو ساعت بعد، فرانسه را فهمیدن برای‌ام شده بود یک خواستنِ لذت‌آور، شده بود یک هوس.
تا آن شب مقاومت‌ام در مقابل فرانسه یاد‌ گرفتن مثل هری‌پاتر نخواندن‌ام بود، مثل فرندز ندیدن، مثل همه‌ی این مقاومت‌های که آدم آخرش یواشکی پشیمان می‌شود. من داشتم پایان‌نامه می‌نوشتم. کلاس درس و این‌هایی در کار نبود که، فقط کمی روزنامه‌نگاری بود. فردای‌اش رفتم مرکز آموزش‌های آزاد دانشگاه تهران و از جلسه‌ی دوم‌شان نشستم سر کلاس فرانسه‌.
ویت د ِ بست فرنچ پرافسور اِوِر.
این است که حالا که بعد از یک دوره طولانی که این موزیک‌ها را دوباره پیدا‌ کردم، برای خاطر این‌جایی که امروز ایستاده‌ام، یک جور خوبی احساس دِین می‌کنم به نول‌ْوِن لو روا. همراه‌اش آن‌ شب‌های پایان‌نامه و کیت کت نوار و سارا ت و همشهری جوان و بوی عطر چای سبز ایو‌روشه هم می‌آیند.