جایی در افغانستان یا هر جای دیگری
اتاق کوچک است. مستطیلی شکل. با وجود دیوارهای روشناش خفقان آور است، رنگاش سبزآبی و پردههایاش با نقش پرندههای مهاجری که توی آسمان زرد و آبی، در حال پرواز ثابت شدهاند. پرده جا به جا سوراخ است و میگذارد پرتوهای خورشید داخل شوند و تا روی راه راهِ گلیم کف اتاق برسند. ته اتاق پردهی دیگری آویزان است، سبز. بی هیچ نقشی. پرده دری را میپوشاند، درِ زندان. یا رهایی.
اتاق خالی است. خالی و کاملاً پیراسته. فقط روی دیواری که دو پنجره را از هم جدا میکند خنجری آویختهاند و زیر خنجر، یک عکس، از یک مرد سیبیلو، احتمالاً سی ساله است. موههایاش مجعد، و صورت مربعیاش مانده بین دو پرانتز ِ سبیل ِ چخماغی به دقت آراستهاش. چشمهایاش سیاهِ براقاند. کوچکاند، دو سوی یک بینی عقابی. مرد نمیخندد، گرچه به نظر میآید خندهاش را کنترل کرده. همین بهاش قیافهی عجیبی میدهد، قیافهی مردی که در دروناش به کسی که نگاهاش میکند میخندد.
روبروی عکس، پای یک دیوار، همان مرد، حالا مسنتر، روی تشک قرمزی که روز زمین پهن شده دراز کشیده. ریش دارد، جو گندمی. لاغر شده است، خیلی. پوستی بیشتر ازش نمانده. رنگ پریده. پر چروک. بینیاش بیشتر و بیشتر عقابی شده. هنوز نمیخندد. هنوز همان همان حال و هوای عجیب تمسخر را دارد. دهاناش نیمه باز است. چشماناش حالا کوچکتر، فرورفته توی چشمخانهها. نگاهاش به سقف دوخته شده، از میان پرتوهای نور، تیرهتر و شکستهتر به نظر میآید. بازواناش، بیجان، به درازای بدناش افتادهاند. و روی پوست رنگپریدهاش، رگها مثل کرمهای بیجان تنیدهاند در استخوانهای بیرون زدهی تناش.
دور مچ دست چپاش یک ساعت مکانیکی بسته و توی انگشت حلقهاش یک حلقهی طلا است. در بازوی راستِ تکیدهاش، سوزنی است و لولهای که مایع بی رنگی را از مخزن پلاستیکی تزریق میکند، مخزن آویخته به دیوار است، دقیقاً بالای سرش. بقیهی بدناش پوشیده در یک پیراهن بلندِ آبی است، پیراهن دور گردن و دور آستینها حاشیه دوزی شده. پاهایاش خشک مثل دو تیرک، با یک روانداز پوشانده شده، روانداز ِسفید، کثیف.
پ.ن: صفحهی اول را همهي مجلههای ادبی طبق رسم،چاپ کردهاند. ترجمهاش کردم، پنج روز دو دلی کردم که بگذارماش اینجا یا نه. راستش هنوز هم فکر میکنم خیلی جرأت میخواهد ترجمه از یک زبان خارجی به زبان مادری نویسنده، هی آدم از خودش میپرسد اگر خود نویسنده هم بود هم همین صفت را انتخاب میکرد، همین فعل را...بیست صفحه ترجمه کردهام، اما ترجیح میدهم نویسنده را پیدا کنم نظرش را بپرسم قبل ازاینجا پابلیش کردنشان.