اسماش را شنیده بودم به هر حال بفهمی-نفهمی حوزههای کاریمان به هم نزدیک بوده، با کمی شانس میتوانست در موزئوم پاریس استادم باشد. پژوهشگرِ دیرینهشناس در مرکز تحقیقات ملی فرانسه است، خیلی هم دوست داشتنی. توریستی آمده بود ایتالیا. وقتی ازم میپرسد برای شغل آیندهات میخواهی چهکار کنی، درس دادن؟ دانشگاه؟ کار تحقیقاتی؟ میدانم به این فکر میکند که مثلاً مرا جایی معرفی کند، هر چه باشد از آدمهای خیلی معتبر حوزهی خودش است.
اما من خیلی بدیهی میگویم میخواهم برگردم ایران یا دستِ کم آسیای میانه. از آن لبخندهای با نگاه ِ به افق میزند و میگوید آره من هم میخواستم برگردم، برگشتم. اما نشد، دوباره آمدم فرانسه، بعد هم که فرانسه ازدواج کردم هیچ وقت به برگشتن برای زندگی فکر نکردم، میدانی مخصوصاً آدم وقتی بچه داشته باشد نمیتواند اینقدر خودخواه باشد که فقط به خودش فکر کند. برای بچه هم دو دو تا چهارتایاش ساده است که کجا به نفعاش است.
دوباره نفس عمیق میکشد، میگوید من با مدرک دکترای اکسلانس برگشتم ایران، میدانم خیلی حالا دوره و زمانه عوض شده، اما آن وقت جایی برای من نبود، برای کار توی دانشگاه و حتی شغل تحقیقاتی بارها به طور رسمی سؤال و جواب میشدم، حتی دربارهي اینکه فرانسه روسری پوشیدهام یا نه.
من خیلی ساده برگشته بودم که به خیال خودم برای کشورم کار کنم. خودم را مدیون میدانستم، اگر کسی بهام میگفت تو هر کجا باشی میتوانی کار مفید کنی، دقیقاً مثل حالای تو میگفتم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
میدانم خیلی چیزها عوض شده، میدانم حالا اینطوری نیست. ببین اگر برگشتی که کار کنی اینقدر خوشبینانه پیش نرو، آنوقت مثل من یکی- دو سال نشده میبُری و برمیگردی. منظورم همه چیز است نه فقط ساختار اداری و دولتی، حتی ترافیک، رفتار فروشندهها، حتی مردمی که روزی هزار بار ازت میپرسند چرا برگشتی. باورت میشود توی آن یک و نیم سال مهمترین باری که روی دوشام بود این بود که میبایستی هی جهانبینیام را برای همه توضیح دهم و بگویم چرا برگشتم؟
وقتی صورتحساب را پرداخت میکند میگوید ببین خوشبینیات برای من تحسین برانگیز است، اما لطفاً اینقدر خوشبین نباش. اینطور من امیدوارترم که تو بتوانی آنجا بمانی.
اما من خیلی بدیهی میگویم میخواهم برگردم ایران یا دستِ کم آسیای میانه. از آن لبخندهای با نگاه ِ به افق میزند و میگوید آره من هم میخواستم برگردم، برگشتم. اما نشد، دوباره آمدم فرانسه، بعد هم که فرانسه ازدواج کردم هیچ وقت به برگشتن برای زندگی فکر نکردم، میدانی مخصوصاً آدم وقتی بچه داشته باشد نمیتواند اینقدر خودخواه باشد که فقط به خودش فکر کند. برای بچه هم دو دو تا چهارتایاش ساده است که کجا به نفعاش است.
دوباره نفس عمیق میکشد، میگوید من با مدرک دکترای اکسلانس برگشتم ایران، میدانم خیلی حالا دوره و زمانه عوض شده، اما آن وقت جایی برای من نبود، برای کار توی دانشگاه و حتی شغل تحقیقاتی بارها به طور رسمی سؤال و جواب میشدم، حتی دربارهي اینکه فرانسه روسری پوشیدهام یا نه.
من خیلی ساده برگشته بودم که به خیال خودم برای کشورم کار کنم. خودم را مدیون میدانستم، اگر کسی بهام میگفت تو هر کجا باشی میتوانی کار مفید کنی، دقیقاً مثل حالای تو میگفتم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
میدانم خیلی چیزها عوض شده، میدانم حالا اینطوری نیست. ببین اگر برگشتی که کار کنی اینقدر خوشبینانه پیش نرو، آنوقت مثل من یکی- دو سال نشده میبُری و برمیگردی. منظورم همه چیز است نه فقط ساختار اداری و دولتی، حتی ترافیک، رفتار فروشندهها، حتی مردمی که روزی هزار بار ازت میپرسند چرا برگشتی. باورت میشود توی آن یک و نیم سال مهمترین باری که روی دوشام بود این بود که میبایستی هی جهانبینیام را برای همه توضیح دهم و بگویم چرا برگشتم؟
وقتی صورتحساب را پرداخت میکند میگوید ببین خوشبینیات برای من تحسین برانگیز است، اما لطفاً اینقدر خوشبین نباش. اینطور من امیدوارترم که تو بتوانی آنجا بمانی.
.
خودم را که میدانم آدم نمیشوم که دست از خوشبینی بردارم، اما از آن روز هی به همهي آن خوشبینیهایی فکر میکنم که با برگشتن به سادگی بر باد رفته.