غروب 27 اسفند بود٬ تهران. رفته بودم بستهای از قطار بگیرم٬ از میدان راه آهن باید میرفتم فرودگاه٬ باید نیم ساعته میرسیدم. اگر نه طبق معمول از پروازم جا میماندم. پلیس راهنمایی و رانندگی را دیدم که آن گوشه ایستاده تلاش بیخود میکند برای کم کردن ترافیک. رفتم پای مرسدس بنزشان٬ گفتم سلام آقای پلیس من را میرسانید فرودگاه؟ اگر آژیرتان و چراغتان را روشن کنید ممکن است برسم. فکر کردم یک طرف معابد بنارس٬ یک طرف در بدترین حالت لحن بد پلیس. میارزید به امتحاناش. به هم نگاهی کردند٬ بزرگترش گفت مگر چند بار در طول دوران خدمتمان یکی ممکن است ازت بخواهد با آژیر برسانیاش فرودگاه سوار شو. توی مسیر هم هی ازشان میخواستم که با بلنگویشان اتومبیلها را صدا کنند که بروند کنار: اون ور اون پاتروله٬ این تاکسی نارنجیه... .