من بیست و شش ساله ام .
همان تابستانی که شش ساله بودم و کتاب اولدوز و کلاغهای صمد بهرنگی را با آن چاپ ریز، به سختی و با لذت میخواندم، تمام تابستان قبل از سال اول ابتدایی، مطمئن بودم نویسنده می شوم، وقتش که بشود.
متولد سوم مهر؛ در شناسنامهام هم نوشتهاند سوم مهر. پدر و مادرم از آن نسلی هستند که خیلی کله خری کرده بودند در زندگیشان، این هم یکیاش. این شد که در شش سالگی سه روز کوچکتر از آنی بودم که به مدرسه راهم بدهند، مستمع آزاد میرفتم مدرسه و وقتی یک دانشآموز واقعی کلاس اولی شدم، اولدوز و کلاغهای صمد بهرنگی را خوانده بودم. پس اینکه بیشتر از همکلاسیهایم بدانم بدیهی بود، اما خودم آن وقتها فکر میکردم دلیلش این است که قرار است نویسنده شوم.