نه ساله که بودم، همهی" کتاب قصه"های کتابخانهمان را خوانده بودم، وقتی میگویم همه شامل "قصه حسن و محبوبه " شریعتی هم میشود و هر سه شنبه منتظر کیهان بچهها میماندم. بدیهی است که میخواستم در آینده نویسنده شوم.
چهارده ساله که بودم ، یاد گرفته بودم که کتاب فقط رمان نیست، الان نمیدانم چطور، ولی حتی کتابهای علمی می خواندم. کماکان فکر می کردم متفاوتم. در راستای این تفاوت همهی کتابهای شریعتی و مطهری و چپ ها و خلاصه هر چه به انقلاب ایران مربوط بود را خوانده بودم و هنوز میخواستم نویسنده شوم، اما حالا دیگر نویسنده تأثیر گذار. منتظر بودم وقتش بشود.
شانزده سالم بود وقتی برای اولین بار با آدمهایی که مثل خودم متفاوت! بودند آشنا شدم، آن وقتها فکر نمیکردم که این که ما بیش از40 نفریم، این که همه متفاوتیم، آن هم در شهر کوچکی مثل شیراز شاید سادهترین دلیل برای متفاوت نبودن ما باشد. هنوز میخواستم نویسنده شوم، میدانستم که به زودی باید وقتش بشود، پیش از آنکه خیلی دیر شود.