جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰

کمون پاریس

دیشب فلوران تلفن زد که بگوید کتابم خانه‌تان مانده و کی هم‌دیگر را می‌بینیم که برای‌م بیاوری‌ش یا من کی بیایم. اما مثل همه‌ی وقت‌هایی به هم تلفن می‌زنیم یک و نیم ساعت حرف زدیم. از بللا شنیده بود که ممکن است از این‌جا بروم. در مورد پاریس حرف زدیم. گفت من اصلن نمی‌توانم تصور کنم روزی از پاریس بروم. تو چطور دلت می‌آید؟ گفت که تا آن‌جایی که می‌توانند اجدادشان را بشمارند یعنی حوالی قرن چهاردهم، همه پاریسی بوده‌اند، به جز یک مادر بزرگ ِمادر بزرگ هلندی. گفتم برای من رفتن خیلی آسان‌تر است. پاریس را دوست دارم و به جز شیراز تنها شهری است که واقعن احساس می‌کنم خانه‌ام است، اما برای آدمی که از خانه‌ي اصلی‌ش آمده باشد بیرون، دومی سخت نیست.
گفتم پاریس را همیشه شهری دیده‌ام که دوباره بهش برمی‌گردم. حتی قبل از این‌که بیایم این احساس بازگشت را داشته‌ام. و هیچ وقت پاریس را مثل یک توریست ندیده‌ام، حتی وقتی با ویزای توریستی و یک‌ هفته‌ای آمده‌ام. خیلی از جاهای پاریس را توریستی که دو روز این‌جا بوده دیده و من نه. مثلن لوور.

گفت فردا بیا برویم پاریس گردی طولانی. من عکس می‌گیرم، تو مثل یک توریست پاریس را ببین. تازگی‌ها با دنی بعد از یک‌سال برنامه‌ریزی یک شرکت‌ توریستی تاسیس کرده‌اند که کار توریسم فرهنگی کنند. همان‌طور که ممکن است حدس بزنید برنامه‌ی خانواده‌ي سنتی پاریسی‌اش برای‌ش این بوده که وکیل شود، حقوق خوانده، یک سال وکالت کرده و ول کرده. برادرش طبق برنامه خانواده قاضی است و خواهرش هم طبق برنامه خانواده معلم. چند سال کارش عکاسی بوده و حالا قرار است تور لیدر شود. قرار است برای تورهای‌شان تِم‌های مختلف داشته باشند. گفت بیا من روی‌ت توانایی‌ها و برنامه‌های‌م را تمرین کنم. هنوز تم‌ها را دقیق از هم جدا نکرده، مثلن نمی‌داند آیا می‌شود جنگ جهانی اول و دوم را با هم بگوید یا نه. به‌ش گفتم پاریسِ "در جستجو..." برای‌م اگر بگذاری میایم. گفت که "در جستجو" نمی‌تواند چون نخوانده و هیچ وقت هم نمی‌تواند بخواند. یادش آمد که پاریس ادیبات اصلن ندارد توی لیست‌ش. بعد در مورد خانواده‌ي تیبو حرف زدیم و پاریس خانواده‌ی تیبو پیش‌نهاد کردم. قرار شد روی‌ش کار کند. گفتم کمک‌ش می‌کنم. توی ذهن‌ش پاریسِ هنرمندان بود، پاریسِ مقاومت و جنگ جهانی دوم، و پاریسِ انقلاب. گفتم پاریسِ کمون می‌خواهم. هیچ وقت نفهمیده‌ام که چرا فرانسوی‌ها این‌قدر کم در مورد کمون نوشته‌اند و حرف می‌زنند. گفت برای ‌این‌که توی تاریخی که یادمان بیاید شبیه این که فرانسوی فرانسوی را بکشد، دوبار داشته‌ایم، کمون و خیلی جزیی در جنگ الجزایر. قرار شد که امروز برویم برای پاریسِ کمون و پاریسِ جنگ جهانی دوم، یعنی به عبارتی جنگ و درگیری در خیابان‌های پاریس.

هتل دو ویل قرار داشتیم. جای گلوله‌ها را پیدا می‌کردیم بعد عکس‌ها را و آن‌ سنگرها را؛ بدیهی است که همان‌جاهایی که توی عکس سنگر بود کلی جای گلوله مانده. آی‌پدش را آورده بود و عکس‌های هتل دوویل را نشانم داد، که آدم‌های کمون قبل از فرار آتشش زده بودند. اعضای کمون وقتی مطمئن شده بودند که حکومتِ ورسای( همان دولت رییس جمهور تی‌یر که به دلیل شورش پاریسی‌ها به ورسای فرار کرده بودند- دلیل شورش هم شکست فرانسه در جنگ با پروس و محاصره‌ي طولانی‌ مدت پاریس بوده) دارد بر می‌گردد و همه‌شان را بدون استثنا می‌کشد- سی هزار نفر در یک هفته- به این نتیجه رسیده بودند که هر منطقه را از دست می‌دهند آتش بزنند و بروند. تی‌یر پاریس را خیابان به خیابان با کشتن اعضای کمون و مردم عادی پس گرفت، اعضای کمون هم قبل از دستگیر و کشته شدن، پاریس را خیابان به خیابان آتش‌ زدند. بعضی‌ها مثل هتل دوویل بازسازی شده بعضی‌های دیگر هم فقط زمین خالی‌شان مانده. رفتیم کلیسای نترْدام. دوباره جای گلوله‌ها، عکس‌های سنگرهای مقاومت در گوشه کنار. خیابان به خیابان می‌رفتیم جای سنگرها را پیدا می‌کردیم و تابلوهای کوچکی که روی دیوار ساختمان‌هاست و در زندگی روزمره هیچ‌وقت نمی‌بینی شان. تابلوهای کوچکی که می‌گوید این‌جا فلانی در مقاومت و در اوت1944 در گذشته. یا آن تابلوی روی ساختمان پرفکتور پلیس روبروی نترْدام، که روی‌اش نوشته، ژنرال لوکْلرک روزهای آخر قبل از آزادی پاریس این‌جا با هواپیما پیغام‌های کاغذی برای پاریسی‌ها پخش کرده که Tenez bon, nous arrivons. مقاومت کنید، ما می‌رسیم.

بعد رفتیم خیابان ریوولی و هتل لو موریس که مقر اصلی آلمانی‌ها در زمان اشغال پاریس بوده. گفت برویم پیش دختر عموی‌م این‌ها توی این کوچه فروشگاه و کارگاه لباس زیر دارند. گفتم که خر نشو فلوران، بیا و مثل آدم بپذیر که وان نایت ستند بوده. یک غلطی کردم، حالا هشت ماه است که باید با تو چانه بزنم. گفت نه، باور کن فقط می‌خواهم دختر عموی‌م را ببینی. هیچ منظور دیگری ندارم. خیلی دختر خوبی است، از دیدن‌ت خوشحال می‌شود. فلوران من را به همه‌ي خانواده‌ش نشان داده، حتی به مادربزرگش که آلزایمر دارد، این یکی را بیش از ده بار. برای معرفی می‌گوید: سارا، دوستم، ایرانی است، کارش این است، قبلن هم س. ان.ار.اس کار می‌کرده.  مرا مثل یک دستاورد به خانواده‌اش معرفی‌ می‌کند و بعد لب‌خند پهن می‌شود روی چهره‌ي خانواده‌ی آریستوکراتِ پاریسی‌اش. هر وقت خانه‌‌ش مهمانی چیزی است،‌ من را می‌برد که سری به مادر بزرگش که توی واحد آن وری زندگی می‌کند بزنیم. یادآوری می‌کند که سارا ایرانی است و مادربزرگ‌اش از نو خوشحال می‌شود و دوباره می‌گوید که مادربزرگی داشته که عاشق یک شاهزاده‌ی ایرانی قاجار شده، ولی شا‌هزاده ول‌ش کرده و برگشته ایران. خودم در فرانسه خیلی استفاده کرده‌ام از اگزوتیک (ایرانی) بودن‌ و گاهی هم شغل‌م. اما دلم نمی‌خواهد یکی دیگر هم ازش استفاده کند.
گفتم نمی‌آیم. گفت بیا یک موزه‌ی خصوصی تاریخ لباس زیر هم دارند. مادربزرگِ مادربزرگ سسیل بوده که سوتین را اختراع کرده و هفته‌ای‌ دست ِ کم یکی دوتا بازیگر معروف و پرنسس اروپایی و عرب دارند. گفتم الکی می‌گوید، گفت گوگل کن. ویکی پیدیا را نگاه کردم، رسیده بودیم جلوی کارگاه. راست می‌گفت اسم‌ش همان بود. هرمین کادول. مزونِ کادول.

رفتیم تو، برای‌مان قهوه آوردند. سسیل هم‌سن خودمان بود حدودن. خیلی شبیه مادربزرگِ مادربزرگ‌ش بود. عکس‌ش را قاب کرده بودند به دیوار. فکر کنم خانواده‌ش به خاطر شباهت‌ش به عنوان مدیر مزون انتخاب‌ش کرده‌اند. خانم‌هایی که قرار داشتند برای اندازه گیری یا خرید همه‌شان بالای شصت سال داشتند. احتمالن آدم فقط آخر عمرش حاضر است برای یک سوتین بین ششصد تا هزار و پانصد یورو پول بدهد. چقدر می‌شود به تومان؟ یک تا سه میلیون؟ اما توی لیست مشتریان‌شان بازیگران معروف هالیوودی و فرانسوی و پرنسس‌های اروپایی جوان هم بودند. مادربزرگ‌ش سال 1889 اختراع‌ش را معرفی کرده. اگر سوتین را به شکل مدرنش درست نکرده بود، احتمالن هنوز زن‌ها مجبور بودند کرست بپوشند، از این یک‌تکه‌هایی که سکارلت می‌پوشید، که آدم اگر بپوشدشان وقت درآوردشان احساس می‌کند از کوه برگشته.
با سسیل در مورد تاریخ کمون حرف زدیم. و کاخ تویلری که سوخته هیچی ازش نمانده. من گفتم به نظرم باید دوباره می‌ساختندش، شما فرانسوی‌ها که عالی هستید در ساختن چیزهایی که ویران شده طوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. برلین را ببین، آلمانی‌ها مثل یک شهر مدرن از نو ساخته‌اندش. اما پاریس انگار از شش قرن پیش به این‌ور به‌ش از گل کم‌تر نگفته باشند. سسیل گفت همان موقع رای گیری کرده‌اند و پارلمان رای نداده. تازه فقط صد سال از انقلاب گذشته بوده و خیلی‌ها هنوز به شدت ضد سلطنت بوده‌اند. بعد در مورد پاریسِ پروست حرف زدیم و سسیل پیشنهاد کرد که بیا با هم برویم پروست گردی یک‌ روز؟ گفتم باشد. دلم البته می‌خواست در مورد سوتین‌هاشان ازش بپرسم. یک دور توی کلکسیون‌‌شان گردندادم. گفت امریکایی‌ها که می‌آیند اولین سوال‌شان این است که واتس نیو؟ می‌گویم شما اصلن کلکسیون ما را می‌شناسید؟ نمی‌شناسند اما برای‌شان مهم است که جدیدترین‌ها را بخرند. فرانسوی‌ها و کلن اروپایی‌ها این‌طوری نیستند. همه‌ش چیزهای قدیمی‌تر می‌خواهند، طرح‌های خود هرمین کادول یا مادربزرگم آلیس کادول.

از سسیل خداحافظی کرده‌ایم و آمده‌ایم میدان کنکورد که فلوران عکس بگیرد، می‌خواهد دقیقن از همان زاویه‌هایی که عکس‌های جنگ جهانی دوم و عکس‌های کمون را دارد عکس بگیرد. من را هم می‌خواهد برای اِشل‌اش. الان نشسته‌ام همان‌جایی که توی یکی از عکس‌ها جسد یک زن از گروه مقاومت افتاده و او دارد عکس می‌گیرد. من هم دارم وبلاگ می‌نویسم.