عصر خوابیدم مدام خواب مامانم رو دیدم. میدانم دلیلش اینه که دیشب باهاش خیلی بد حرف زدم. رفته بودم تولد تلفنم توی کیفم بوده نشنیده بودم که زنگ زده وقتی ساعت یک داشتم میامدم خونه دیدم هجدهتا میسد کال دارم از شخص مامانم. پنج تا از ناهید خانوم در آلمان که به بالطبع به نمایندگی از مامانه. خب مطمئن بودم توی شیراز یکی مرده که اینا اینطوری کردند. ساعت دو نیم بامداد به وقت تهران زنگ زدم خونه که اگر کسی مرده که خب حتمن بیدارند اگر هم نه که به درک که از خواب بیدارشون کنم و نگرانشون کنم. مامان از خواب بیدار شد گفت پریشب گفتی الان بیرونی و برگشتی خونه زنگ میزنی، منم دیگه ساعت هشت و نه امشب که شد و زنگ نزدی خیلی نگران شدم و...این شد که حملهي مسلسلیم را شروع کردم که خانوم من یازده ساله دارم دور از شما زندگی میکنم، ضمنن بگم که توی جاهای خیلی خطرناکتر هم زندگی کردم و شب ساعت چهار پیاده برگشتم خونه و هنوز زندهام و... یه لحظه هم نذاشتم جواب بده؛ ساعت یک در حالی که توی ایستگاه مترو دو تا مست خوابیده بودند و یه گروه نوجوان روی پای هم نشسته بودند به فارسی سلیس- مدتهاست وقت حرف زدن تپق میزنم- ده دقیقه بیوقفه و مسلسلوار حمله کردم بهش و بعد بیخداحافظی تلفن را خاموش کردم.
بعضی وقتها دیوانهام میکنند. نمیفهمند تنهایی این همه دور بودن چقدر سخته و چقدر ترسناک. نمیفهمند که من جز آنها خانوادهای ندارم. یه بار آریا به خاطر اینکه بگه هر وقت خواستم بر میگردم ایران، از فلان مارک ماکارونی برای پلهای ماکارونیشون ببرم در طول یک روز سی و هشتتا میسد کال برام گذاشته بود. کاملن میتونم تصور کنم که تلفن رو گذاشته روی دایلآپ اتوماتیک و خودش مثلن داشته فیفا بازی میکرده. اما وقتی من ببینم سی و چندتا میسد کال دارم خب مطمئنم یکیشون مرده دیگه. شبی نیست که وقت خواب به از دست دادنشان فکر نکنم، مخصوصن اگر سفر باشم یا به هر دلیلی خانهی خودم نباشم. میترسم آخر یکیشون بمیره و من اینجا در دوری دق کنم.