یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

ترس ِ از دست دادن‌

عصر خوابیدم مدام خواب مامانم رو دیدم. می‌دانم دلیلش اینه که دیشب باهاش خیلی بد حرف زدم. رفته بودم تولد تلفنم توی کیفم بوده نشنیده بودم که زنگ زده وقتی ساعت یک داشتم میامدم خونه دیدم هجده‌تا میسد کال دارم از شخص مامانم. پنج تا از ناهید خانوم در آلمان که به بالطبع به نمایندگی از مامان‌ه. خب مطمئن بودم توی شیراز یکی مرده که اینا این‌طوری کردند. ساعت دو نیم بامداد به وقت تهران زنگ زدم خونه که اگر کسی مرده که خب حتمن بیدارند اگر هم نه که به درک که از خواب بیدارشون کنم و نگران‌شون کنم. مامان از خواب بیدار شد گفت پریشب گفتی الان بیرونی و برگشتی خونه زنگ می‌زنی، منم دیگه ساعت هشت و نه امشب که شد و زنگ نزدی خیلی نگران شدم و...این شد که حمله‌ي مسلسلی‌م را شروع کردم که خانوم من یازده ساله دارم دور از شما زندگی می‌کنم، ضمنن بگم که توی جاهای خیلی خطرناک‌تر هم زندگی کردم و شب ساعت چهار پیاده برگشتم خونه و هنوز زنده‌ام و... یه لحظه هم نذاشتم جواب بده؛ ساعت یک در حالی که توی ایستگاه مترو دو تا مست خوابیده بودند و یه گروه نوجوان روی پای هم نشسته بودند به فارسی سلیس- مدت‌هاست وقت حرف زدن تپق می‌زنم- ده دقیقه بی‌وقفه و مسلسل‌وار حمله کردم بهش و بعد بی‌خداحافظی تلفن را خاموش کردم.

بعضی وقت‌ها دیوانه‌ام می‌کنند. نمی‌فهمند تنهایی این همه دور بودن چقدر سخته و چقدر ترسناک. نمی‌فهمند که من جز آن‌ها خانواده‌ای ندارم. یه بار آریا به خاطر این‌که بگه هر وقت خواستم بر می‌گردم ایران، از فلان مارک ماکارونی برای پل‌های ماکارونی‌شون ببرم در طول یک روز سی و هشت‌تا میسد کال برام گذاشته بود. کاملن می‌تونم تصور کنم که تلفن رو گذاشته روی دایل‌آپ اتوماتیک و خودش مثلن داشته فیفا بازی می‌کرده. اما وقتی من ببینم سی و چندتا میسد کال دارم خب مطمئنم یکی‌شون مرده دیگه. شبی نیست که وقت خواب به از دست دادن‌شان فکر نکنم، مخصوصن اگر سفر باشم یا به هر دلیلی خانه‌ی خودم نباشم. می‌ترسم آخر یکی‌شون بمیره و من این‌جا در دوری دق کنم.

Comments (16)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
Login or signup now to comment.
خب ممکن است آنها هم به از دست دادن تو فکر کنند. همانقدر که میسد کال نشانه مردن کسی در آنجاست برای تو، جواب ندادن میتواند نشانه مردن تو باشد برای آنها.
Reply
1 reply · active 755 weeks ago
باران's avatar

باران · 755 weeks ago

من فکر می کنم جواب ندادن تو بیشتر حتی هم برای اونها نشونه ی مردن تو باشه. من خانواده ات را نمی شناسم، ولی حدس می زنم حداقل یک متوسطی از "معقولیت" را با معیارهای ایرانی داشته باشند. در سیستم ایرانی مطمئن باش اگر کسی مرده باشه یا در آستانه ی مرگ باشه، هیچ وقت عزیزی که این همه دور هست را با میسدکالهای متوالی دل نگران نمی کنند. در عوض سعی می کنند آروم آروم خبر را بدهند. این رو که بدونی، دیگه از داشتن 18 یا 38 تا میسدکال نگران نمی شی...
Reply
bebkahshid ke ba khat e nakhanay englisi farsi minvisam.

man neveshte hat ro mikhonam va az sabke neveshtan et khosham miaad. az azadi ham ke dar no'e neveshtan e khosham miad. vali nemidoonam chera shoma va kasayee shabihe shoma (makhsan dokhtar) in gahdr khashen an. man nemitoonam tahlilesh konam. shayd ta haddi ham mitoonam vali baz ham dar ajabam chera esteghlal e zendegi kardan e inja chera in ghadr tond o asabishoon mikone?

ma ham kharej zendgi mikonim-- kheili ham door tar az shoma- ba moshkel e visa ye america va az oon fekr hayee ham ke shoma mikoni, 5 barabaresh ro mikonim vali az raah e door dele maman ro in joori nemishkoonim. man nemifahmam chera in nasle jadid e modern dokhtar ha in ghadr bayad khashen, tond o asabi bashan.
Reply
واقعا این حس که از راه دور تلفنهای پی در پی سخت هستند را درک می کنم. از آن بدتر وقتی است که یهو چند روز زنگ نمی زنند و خودشان هم تلفن را برنمیدارند.
به هر حال شما رو خیلی وقت است که می خوانم و نوشته هایتان را هم واقعا دوست دارم
Reply
تو ديوونه اي!
Reply
فكر كنم اين دغدغه رو بيشتر مهاجرهابه تلخي تجربه اش مي كنند. خود من كه گاهي شب ها خواب از دست دادن افرادي مثل مادرم رو مي بينم و كلي توي خواب گربه مي كنم. بعد فهميدم از دوستي كه، او و همسرش هم اين طورند.
Reply
می خوای باور کن ... می خوای هم باور نکن ... به جهنم اصلا ...
دیروز داشتم به این فکر می کردم تو چند روز یه بار با مامانت اینا حرف می زنی ... هر روز... گاهی ؟ ... نگرانت هم میشن اصلا؟ ...از این فکرا دیگه ....
به شخص تو هم دقیقا داشتم فکر می کردم ...
Reply
ببین سارا شاید این ترس از دست دادن اونقدرها هم به فاصله ربطی نداشته باشه.. یعنی من ای که الان کنار خانواده ام هستم هم همین جنس ترس رو دارم. اصن گاهی از دست خودم عصبانی می شم که بابا، لامصب چته؟! خودت نمی میمیری مگه که نگران مثلا مردن این و اونی؟! بعدش ولی فکر می کنم که اگه خودم بمیرم خیلی خیلی راحت ترم تا اینکه بخوام شاهد باشم ... خلاصه که بعضی ها اینجورین دیگه، یک جور وسواس ذهنی یا حساسیت شاید :)
اصلان.
Reply
chera avalin fekri ke be zehnet reside marg bode?? toie 2 paragraph 4 bar mostaghim az mordan va 2 bar gheire mostaghim az mordan harf zadi yani 6 bar dar kol. fekr mikonam be jaie on 6 bar sohbat az marg dar kamtar az 300 kalame mishod az fekraie khob estefade kard, mishod fekr kard agar 30 bar miss call hastesh shaiad ye khabare kheili khob mikhaste behet bedan ya aslan deleshon tang shode bode mikhastan har tor shode sedaie saraie azizeshono beshnavan.
fekr mikonam mordan etefaghie mifote baraie man shoma va tamame kasaie ke be donia mian hich estesnaieam nist, vali fekr kardan be az dast dadaneshon va tarso ghose khordan az inke zamani etefagh khahad oftad , mishe marge tadrijie ona dar zehn va azab keshidane hamishegi, injori az bodaneshon ham nemishe lezat bord agar zamanesh beres khob mirese hala baraie hameie ma dalili nadare az salha ghabl har lahze bekhaim be talkhie in mozo fekr konim, mishe ta kenare ham hastim az zibaie ba ham bodan lezat bebarim ta hich vaght afsose gozashtaro nakhorim.
Reply
هردوطرف این ترس را دارید
Reply
به طرز وحشتناکی درکت می کنم. من 1 ساله که دور از خونه زندگی می کنم اما از 13 سالگی تنهایی رفتم سفر. یه بار مامانم توی کمتر از 1 ساعت بیش از 10 بار بهم زنگ زد و چون جواب ندادم، همه فامیل رو فرستاد دنبال من بگردن!! تازه همه اینها قبل از ساعت 9 شب بود!!!!
Reply
وای سارای عزیز چقدر نوشته هات کلافگی داره :( مثل کلافگی های هر روزه ی خودم ...
دوست من میشی ؟
Reply
مي بيني هممون همين طوريم.. از ترس از دست دادن، كافه مي شيم.. تا حد مرگ گران مي شيم.. بعد كه اوني كه مي خوايم گوشي رو ور مي داره يادمون ميره انگار كه چقدر بايد خوشحال باشيم.. كه چقدر خوبه يكي نگران آدم باشه.. كه چقدر بده هيچ كسي رو نداشت..
Reply
I understand, completely.
Reply
با اینهمه ترس و افکار منفی که به خودتون خیلی خیلی آسیب می زنید... بهتر نیست گاهی همه کس و هم چیز را رها کنید به حال خودشان و اجازه بدهید اتفاقای که قرار نیست به این زودی ها بیفتند در همان آینده ی خیلی خیلی خیلی دور اتفاق بیفتند.
Reply
چون یک سری کامنت من که در یک روز گذاشته بودم با هم نیست حدس می زنم یک جای کار من می لنگیده

اینجا هم گفته بودم

یعنی سارای ما با این همه فضل و کمالات نمی دونه مادر یعنی چه؟
Reply

Comments by