شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

یک روز معمولی- یک

پارسال زمستان- یا پاییز یا بهار، توی شتوتگارت زمستان از اوت شروع شد تا مارس- به آقای نویسنده قول دادم که یک روز از روزهای معمولی زندگی‌م را کاملن توصیفی و سر راست بنویسم. اما ننوشتم،‌ بهانه‌ام این بود که خیلی سخت است، چون زندگی‌م خیلی پر تنش است و هیچ روزی را نمی‌توانم معمولی توصیف کنم. الان می‌توانم، چهار ماه است که می‌توانم یک روز معمولی زندگی‌ام را توصیف کنم. بعد از چهار سال زندگی پرتنشی که هر روزش اتفاقی می‌افتاد که می‌توانست برنامه‌ی کل زندگی‌ام را تغییر دهد و خیلی‌هاشان واقعن هم تغییر دادند. دو سال از این چهار سال را بی‌صبرِ‌ همین روزهای تکراری بوده‌ام.
یک روز معمولی ِ منِ این چهار سال را توصیف کنم؟ حرکت براونی. با همه‌ي ویژگی‌های‌اش. مشخصن نامنظم و تصادفی- جای لوییس خالی هر بار که به هر دلیلی می‌گویم تصادفی بگوید تصادفی در کار نیست. من توی این چهار سال اندازه‌ی ده سال زندگی‌کرده‌ام و الان I hand it down دیگر نمی‌توانم روزهای غیر معمولی زیادی توی زندگی‌م داشته باشم.