یک. رسوایی که منم.
.
.
دو. ده روز مقاومت کردم، فایده نداشت. دارم چمدان میبندم که بروم دوباره. توی دو سال گذشته هیچوقت اینهمه لاابالی سرخوش نبودهام، انگار که بیست ساله.
.
سه. احساس میکنم در چمدان بستن به مرحلهي خدایی رسیدهام.
.
چهار. وقتی برگردم لندن باید بروم سفارت اردن پی ویزا که شاید پیش ِستاره. ستاره در توصیف عقبه میگوید اینجا قیروان است. از لحاظ سهروردی.
.
پنج. فکر میکنم قیروان آخرین تعطیلات از این دستام باشد، آیرونیک و سمبلیک. بعدش با سر میروم توی کار نه تا پنج. بیصبرم برای زندگی ثابت.
.
شش. همینطوری یادم به جملهی اون آقاهه یمانی افتاد در آینه تمام نما و طلسم گنج گشا: مسكن من يمن است و به ولايت قيروان درآمده.
و دلم برای خودم سوخت.