این غزل را از آن شب، سعدی توی سرم بی وقفه میخواند، باید اینجا مینوشتم تا تمام میشد.
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودهست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را