پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

 

یه فیلم ساخته، امروز با پست رسیده. برای خودش مستند، اما برای من داستانی. آدم گاهی وقت‌ها یادش می‌ره که چقدر دست‌ش بازه توی دست‌کاری گذشته، نمی‌دونم حافظه‌ی من گذشته رو دست‌کاری کرده یا مونتاژ اون، هر چی هست روایت اون چیز باشکوهیه برای من. اسم‌اش اکسپرس خاروق-خوارزم‌ه. اگر یه روزی توی این دنیای کوچیک که همه در دورترین حالت با شش تا واسطه به هم وصل می‌شن یه دختری رو دیدین که صحنه‌ی اول یه فیلم داره می‌گه نمی‌تونم، نمی‌تونم، نمی‌تونم، نمی‌تونم، نمی‌تونم،نمی‌تونم؛ نمی‌تونم اون منم. یادم رفته بود که این کوره راه ششصد کیلومتری  من رو به زندگی برگردوند. یادم رفته بود صدای خنده‌هام رو توی شهرسبز.