شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸

Listen and Smile

سه ماه پیش آن جمعه شب لعنتی یک هفته بعد از انتخابات هنوز ناپل بودم، جوزی فرری توی پیاتزا پلبیشیتو کنسرت داشت. جیا از لاهه آمده بود، همان روز رسیده بود برای دلداری. محض این‌که انرژی مبارزه نداشتم، پا شدم باهاشان برای کنسرت رفتم.
پیاتزا پلبیشیتو توی ناپل، رم من بود. همه‌ی راه‌ها به آن‌جا ختم می‌شد. همین‌طوری ویا توله‌دو را که پایین می‌رفتیم صدای جیغ خوشحالی جمعیت برای جوزی می‌آمد. به میدان که رسیدیم آن ته جلو کاخ سلطنتی ایستادیم، جلوتر نمی‌شد رفت. روی پله‌ها ایستاده بودیم. جیا یک سمت‌ام بود لوییزا آن طرفم هر دوتاشان روی یک پله بالاتر پشت سرم ایستاده بودند و دستشان را گذاشته بودن روی شانه‌های‌ام. یک هفته‌ای نقش‌ام از آدم بی‌خیال و خوش‌حال و الکی خوش همیشگی، تبدیل شده بود به آدم ضعیف‌ جمع.
بقیه‌اش را یادم نیست، فقط آن لحظه‌ای را یادم می‌آید که جوزی فرری داشت اوج آن آهنگ‌اش را می‌خواند که e non e’ solo un piccolo particolare و من اشک می‌ریختم می‌ریختم، داگلاس کنارم ایستاده بود و داشت بهم می‌گفت که تمام این یک سال هر وقت هر چیزی خوب پیش نمی‌رفته، نا امید بوده‌ایم یا خسته، کافی بوده سربرگردانیم و تو را ببینیم که یک جایی ایستاده‌ای داری لبخند می‌زنی، لبخندی که می‌گوید هی ببین هیچ چیزی آن‌‌قدر سخت نیست. پلیز دونت لوز دت سمایل. اما مگر اشک‌های من بند می‌آمد.
کنسرت تمام نشده رفتیم پیاتزا بلینی بار همیشگی خودمان. جیا دو روز بعد برگشت لاهه. بعدتر هم توی این مدت من سه چهار بار فقط گزارش، تنکس، خوبم، بهترم. یا اوری تینگ ایز اوکی داده بودم. امشب، سه ماه بعد، به خاطر آن همه عکسی و فیلمی که از تهران امروز دیده، لینک همان آهنگ جوزی فرری را فرستاده، و نوشته، حالا لطفن گوش کن، عکس‌ها و فیلم‌های امروز تهران را نگاه کن و لبخند بزن. همراه همین موزیک. تا تصویر آن یکی سارای ناامید یک هفته بعد از انتخابات برای همیشه از یاد خودت و همه‌ی ماها برود.
.
پ.ن: من گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم، با چه رویی بعدتر برگردم ایران و از دستاورد شماهایی که ایران‌اید استفاده کنم. یعنی اگر به من بگویید آن روزها تو کجا بودی مگر من برای چند روزش جواب دارم که «ئه، همان‌جا، با شما»؟
اوهوم، حق با شماست. بهار تهران نمی‌رود توی آن لیست.