آناماریای کافه ریسترهتو مثل بقیه نقلقولهای دوستداشتنیاش از کتابها و فیلمها، متن را گذاشته روی وبلاگ، اما به ایتالیایی. فکر کردم حیف است همه نخوانند، به فارسی ترجمهاش کردم. کتاب* مجموعهای از انشاهای کودکان ایتالیایی است که بر اساساش لینا وِرتمولر فیلم چاو پروفسوره را ساخته. اگر روزی فیلم در دسترستان بود، واقعاً ارزش دیدن دارد. کتاب را البته نمیدانم ترجمه شده یا نه.
"معلمتان دربارهی سویس حرف زده است، میتوانید مهمترین نکات را خلاصه کنید؟
سوییس کشور کوچکی است در اروپا که با سوییس، ایتالیا، آلمان، سوییس و اتریش مرز دارد. آنجا تعداد زیادی دریاچه و کوه هست، اما هیچ دریایی ندارد. مخصوصاً در برن.
سویس به همهی دنیا اسلحه میفروشد، اینطوری بقیهی دنیا میتوانند همدیگر را بکشند. اما سوییس حتی یک جنگ کوچک هم نداشته است. آنها با پولهایشان بانکها را درست کردهاند. اما نه بانکهای خوب. بانکها برای آدمهای بد هستند، مخصوصاً برای معتادان ِ مواد مخدر. جنایتکارهای سیسیل و چین پولهایشان را میگذارند در این بانکها. پلیس میرود و میپرسد این پولها مال کیست؟ و آنها میگویند "ما نمیدانیم، ما به شما نمیگوییم، به شما مربوط نیست، بانک تعطیل است." اما بانک بسته نیست که، باز است.
در ناپل، اگر شما سرطان داشته باشید، میمیرید. اما در سوییس شما دیرتر میمیرید، یا اصلاً ممکن است زنده بمانید. برای اینکه بیمارستانها قشنگ هستند، فرش دارند و گل، پلهها تمیزند و آنجا هیچ موشی ندارد. اما شما پول زیادی میدهید. اگر شما چیزهای قاچاق نفروشید برای رفتن به آنجا پول کافی ندارید.
انشا همینقدر بسه؟"
* Io speriamo che me la cavo.
پ.ن: ساناز کامنت گذاشته که فکر میکند کتاب به فارسی ترجمه شده، با عنوان "در آفریقا همیشه مرداد است". همین است ساناز جان.
انشاهای بچههای جایی در حوالی ناپل.
پ.پ.ن: انگلیسیاش را نمیدانم به چه اسمی منتشر شده، ترجمهی لفظ به لفظ اش همان
Me, Let's Hope I make هست. و مؤلف Marcello D'orta
اما این نسخهی فرانسهاش، و این نسخهی آلمانی؛ انگار که مترجم ایرانی، اسم کتاب را از نسخهی آلمانی گرفته
"معلمتان دربارهی سویس حرف زده است، میتوانید مهمترین نکات را خلاصه کنید؟
سوییس کشور کوچکی است در اروپا که با سوییس، ایتالیا، آلمان، سوییس و اتریش مرز دارد. آنجا تعداد زیادی دریاچه و کوه هست، اما هیچ دریایی ندارد. مخصوصاً در برن.
سویس به همهی دنیا اسلحه میفروشد، اینطوری بقیهی دنیا میتوانند همدیگر را بکشند. اما سوییس حتی یک جنگ کوچک هم نداشته است. آنها با پولهایشان بانکها را درست کردهاند. اما نه بانکهای خوب. بانکها برای آدمهای بد هستند، مخصوصاً برای معتادان ِ مواد مخدر. جنایتکارهای سیسیل و چین پولهایشان را میگذارند در این بانکها. پلیس میرود و میپرسد این پولها مال کیست؟ و آنها میگویند "ما نمیدانیم، ما به شما نمیگوییم، به شما مربوط نیست، بانک تعطیل است." اما بانک بسته نیست که، باز است.
در ناپل، اگر شما سرطان داشته باشید، میمیرید. اما در سوییس شما دیرتر میمیرید، یا اصلاً ممکن است زنده بمانید. برای اینکه بیمارستانها قشنگ هستند، فرش دارند و گل، پلهها تمیزند و آنجا هیچ موشی ندارد. اما شما پول زیادی میدهید. اگر شما چیزهای قاچاق نفروشید برای رفتن به آنجا پول کافی ندارید.
انشا همینقدر بسه؟"
* Io speriamo che me la cavo.
پ.ن: ساناز کامنت گذاشته که فکر میکند کتاب به فارسی ترجمه شده، با عنوان "در آفریقا همیشه مرداد است". همین است ساناز جان.
انشاهای بچههای جایی در حوالی ناپل.
پ.پ.ن: انگلیسیاش را نمیدانم به چه اسمی منتشر شده، ترجمهی لفظ به لفظ اش همان
Me, Let's Hope I make هست. و مؤلف Marcello D'orta
اما این نسخهی فرانسهاش، و این نسخهی آلمانی؛ انگار که مترجم ایرانی، اسم کتاب را از نسخهی آلمانی گرفته