خوارزم، طنجه، دابلین
چند وقت پیش ادامهی همان بحث قدیمیمان "پانویسهای مترجم، بله یا نه؟" با امیرمهدی دربارهی ترجمهاش از خاک غریب حرف میزدیم. میگفت حیف که اینهمه اطلاعات هست دربارهی هر مکانی و حتی هر غذایی که جومپا لاهیری در کتاب ازشان اسم برده، که دانستنشان هم واقعاً لذت خواندن کتاب را چند برابر میکند، اما کاریاش نمیشود کرد. من هم طبق معمول تشویقاش کردم که به همین روشاش در پانویس نگذاشتن ادامه دهد. اما این نه گفتنمان به پانویس یک فرق اساسی با هم دارد. او به قول من "متعهدانه" فکر میکند که چه حیف که کاریاش نمیشود کرد و همهی کتاب را نمیشود کرد زیرنویس، و من به قول امیرمهدی "بیرحمانه" فکر میکنم درستاش همین است. هر چه خواننده کمتر بداند حقاش این است که کمتر لذت ببرد از خواندن کتاب.
از این نظر سرزمینهای دوست داشتنی هم مثل کتابهای خوب هستند که هر چقدر بیشتر بدانی و تجربهی بیشتر، لذت بیشتری را وقت دیدنشان بهات میدهند. حالا اینها برای ذهن کتگورایزرِ من توی سه گروه جا میشوند: یا مثل کلاسیکهای ادبیات، توریستیهای کلاسیک هستند، که همه از خواندن و دیدنشان لذت میبرند، پاریس.
یا مثل سرزمین موعودِ ریمونت و شوخی کوندرا و سمرقند و پراگ، اگر هم به قدر کافی ندانی به هر حال دوستشان خواهی داشت، اما هر چه بیشتر بدانی نسبت لذت بردن از خواندن و دیدنشان با یک تصاعد هندسی بالا میرود.
و یا مثل اولیس جویس، مثل طنجهی مراکش اگر آنقدری که باید ندانی اصلاً تو را به خودشان راه نمیدهند. این دستهی سوم سرزمینها و کتابها را من عاشقم. عاشق بیرحمی این سرزمینها هستم، عاشق بیرحمی این کتابها. همانهایی که وادارت میکنند صفحهی پنجاه را جلو نرفته بگذاریشان کنار، حالا یا تو شایستهی کتاب نیستی یا فکر میکنی کتاب شایستهی تو نیست. به هر حال مهم این است که دست و پا نزنی وقت خواندن کتاب. همان سرزمینهایی که وامیداردت سفر یک هفتهایات را دو روزه تمام کنی و برگردی فرودگاه برای وقتی که لایقاش شدی.
همین است که اگر چهرهی مرد هنرمند در جوانی را به فارسی ترجمه کنند با پنجاه صفحه پانویس اضافی، حالات بد میشود. مثل این است جلو چشمات دست و پای یکی را گرفتهاند، دارند براونی ِ پنیر را انگار که داروی تلخی، بهاش میخورانند. یا دارند به زور میبرندش که خوارزم را ببیند.
همین دیگر، در کمال بیرحمی، بعضی سرزمینها را، بعضی کتابها را باید شایستهشان بود.
.
پ.ن: اصلاً چه خوب که حالا اولیس جویس همین کار را با دابلین کرده.
پ.ن.ن: یعنی این همه دلخوری داشت؟ توی کامنتها جواب دادهام. کامنتهای عصبانی را پابلیش نکردهام.
چند وقت پیش ادامهی همان بحث قدیمیمان "پانویسهای مترجم، بله یا نه؟" با امیرمهدی دربارهی ترجمهاش از خاک غریب حرف میزدیم. میگفت حیف که اینهمه اطلاعات هست دربارهی هر مکانی و حتی هر غذایی که جومپا لاهیری در کتاب ازشان اسم برده، که دانستنشان هم واقعاً لذت خواندن کتاب را چند برابر میکند، اما کاریاش نمیشود کرد. من هم طبق معمول تشویقاش کردم که به همین روشاش در پانویس نگذاشتن ادامه دهد. اما این نه گفتنمان به پانویس یک فرق اساسی با هم دارد. او به قول من "متعهدانه" فکر میکند که چه حیف که کاریاش نمیشود کرد و همهی کتاب را نمیشود کرد زیرنویس، و من به قول امیرمهدی "بیرحمانه" فکر میکنم درستاش همین است. هر چه خواننده کمتر بداند حقاش این است که کمتر لذت ببرد از خواندن کتاب.
از این نظر سرزمینهای دوست داشتنی هم مثل کتابهای خوب هستند که هر چقدر بیشتر بدانی و تجربهی بیشتر، لذت بیشتری را وقت دیدنشان بهات میدهند. حالا اینها برای ذهن کتگورایزرِ من توی سه گروه جا میشوند: یا مثل کلاسیکهای ادبیات، توریستیهای کلاسیک هستند، که همه از خواندن و دیدنشان لذت میبرند، پاریس.
یا مثل سرزمین موعودِ ریمونت و شوخی کوندرا و سمرقند و پراگ، اگر هم به قدر کافی ندانی به هر حال دوستشان خواهی داشت، اما هر چه بیشتر بدانی نسبت لذت بردن از خواندن و دیدنشان با یک تصاعد هندسی بالا میرود.
و یا مثل اولیس جویس، مثل طنجهی مراکش اگر آنقدری که باید ندانی اصلاً تو را به خودشان راه نمیدهند. این دستهی سوم سرزمینها و کتابها را من عاشقم. عاشق بیرحمی این سرزمینها هستم، عاشق بیرحمی این کتابها. همانهایی که وادارت میکنند صفحهی پنجاه را جلو نرفته بگذاریشان کنار، حالا یا تو شایستهی کتاب نیستی یا فکر میکنی کتاب شایستهی تو نیست. به هر حال مهم این است که دست و پا نزنی وقت خواندن کتاب. همان سرزمینهایی که وامیداردت سفر یک هفتهایات را دو روزه تمام کنی و برگردی فرودگاه برای وقتی که لایقاش شدی.
همین است که اگر چهرهی مرد هنرمند در جوانی را به فارسی ترجمه کنند با پنجاه صفحه پانویس اضافی، حالات بد میشود. مثل این است جلو چشمات دست و پای یکی را گرفتهاند، دارند براونی ِ پنیر را انگار که داروی تلخی، بهاش میخورانند. یا دارند به زور میبرندش که خوارزم را ببیند.
همین دیگر، در کمال بیرحمی، بعضی سرزمینها را، بعضی کتابها را باید شایستهشان بود.
.
پ.ن: اصلاً چه خوب که حالا اولیس جویس همین کار را با دابلین کرده.
پ.ن.ن: یعنی این همه دلخوری داشت؟ توی کامنتها جواب دادهام. کامنتهای عصبانی را پابلیش نکردهام.