بی رحمتر شدهام با آدمها؛ میدونم مال خستگیه و مال اینکه اینقدر همه قابل پیشبینی شدهاند. هر روز هم بدتر میشوم. اول اینکه همه رو در اولین برخورد طبقهبندی میکنم. هر کی رفت توی کتگوری خودش همهی خوبیها و همهی بدی های کتگوریاش فوراً بهاش میچسبه. حالا بیاد خودش رو بکشه تا به من ثابت کنه که من این نیستم که تو فکر میکنی، سر تکون میدم که آره تو راست می گی برو بشین سر جات.
بعدش بعضی از کتگوریها که از همان اول حذف شدهاند توی ذهنام. حالا اگر کتگوری که طرف رفته بود درش، از کتگوریهای حذف شده نباشه، باز ممکن است آن آدم را با کوچکترین اتفاقی حذفاش کنم، گاهی حتی حذف یک آدم باعث حذف کل کتگوریاش میشه.
مثلاً اگر یکی یه حرفی بزنه که با این کلمات شروع بشه که: ایرانیها کلاً… اون آدمه دیگه حذف شده. نه به خاطر این حرفاش ها؛ برای اینکه این حرف، خودش مال یه کتگوری خاصه. یعنی اگر یکی این حرف رو بزنه بعداً هم که بهش نزدیک بشی حرفهای روی اعصاب دیگهای میزنه. ممکنه یه جوک بی مزهی چیپ تعریف کنه یا اینکه یه روزی کنارت ایستاده باشه یه دفعه بگه امریکا که عراق رو نجات داد کاش بیاید این ما رو هم از شر این آخوندها نجات بده.
بعدش بعضی از کتگوریها که از همان اول حذف شدهاند توی ذهنام. حالا اگر کتگوری که طرف رفته بود درش، از کتگوریهای حذف شده نباشه، باز ممکن است آن آدم را با کوچکترین اتفاقی حذفاش کنم، گاهی حتی حذف یک آدم باعث حذف کل کتگوریاش میشه.
مثلاً اگر یکی یه حرفی بزنه که با این کلمات شروع بشه که: ایرانیها کلاً… اون آدمه دیگه حذف شده. نه به خاطر این حرفاش ها؛ برای اینکه این حرف، خودش مال یه کتگوری خاصه. یعنی اگر یکی این حرف رو بزنه بعداً هم که بهش نزدیک بشی حرفهای روی اعصاب دیگهای میزنه. ممکنه یه جوک بی مزهی چیپ تعریف کنه یا اینکه یه روزی کنارت ایستاده باشه یه دفعه بگه امریکا که عراق رو نجات داد کاش بیاید این ما رو هم از شر این آخوندها نجات بده.
یا حتی ممکنه بگه ادبیات به چه دردی میخوره، من فقط کتابهای علمی میخونم. یا یه حرفی رو که از توی صدای امریکا شنیده یا از این اون آقاهه تحلیلگر، به عنوان نظر خودش تحویلات بده. میدونید آخه یه حرفهایی اونقدر چرت و پرتاند که فقط ممکنه از یه منبع پخش شده باشند، اینطوری نیست که مثل نظریهی تکامل و اینا به عقل چند نفر همزمان رسیده باشند، یعنی تو مطمئنی این آدم بدون واسطه یا با واسطه از همون منبع اصلی تولید چرت و پرت شنیدتشون.
.
حتی بعضیها رو به خاطر تپقهای زبانیشان حذف میکنم، این پروسهاش یه ذره طولانیتره، یعنی طرف یه تپق میزنه، به لطف فروید روانکاویاش میکنم و دلیل تپقاش رو حدس میزنم و اگر نتیجهی روانکاوی خوب در نیومد، بعد منتظر اولین لغزش میشم که حذفش کنم. (تپقهای نوشتاری و شوخیها را خیلی سنگدلانهتر و سریعتر باهاشان برخورد میکنم)
یا مثلاً آدمی رو اگر ببینم که یه کاری کنه به نظر خودش زرنگی بوده- فک کنم یه بار در مورد فضیلت ناچیزی به اسم زرنگی چیز نوشتم- اون آدمه حذف می شه. بازم نه به خاطر فضیلت ناچیز، فضیلتهای ناچیز رو که همهمون بالاخره چندتاش رو داریم این قدر که یادمون دادن. دلایلش یه خُرده دورترند مثلاً دلیلاش اینه که اون آدمه همونیه که نمیتونه از بوی محبوبهی شب لذت ببره، حالا اگر اون آدم خوشش نمیاد از بوی محبوبه ربط مستقیمی هم به من ندارهها اما خب خوشم میاد از حذف کردن هی دنبال بهانه می گردم.
یا یکی بگه امروز رفتم کافه چیز بنویسم، حذف میشه دیگه. یا اینکه تو کافه به کافهچی بگه: همون همیشگی؛ دلیلاش اینه که این آدم کامپلکس داره، حوصلهی آدمهای کامپلکسدار رو ندارم، دوستی باهاشون خیلی انرژی میبره.
یا کسی رو که ببینم که به دیگران حسودی میکنه حذفاش میکنم، از این حسودیها که "حالا که من نمیتونم بیام بالا تو باید بیایی پایین"- اصلاً اگر بالا و پایینی در کار باشه- برای اینکه این آدم همونیه که ممکنه به کافهچی بگه: همون همیشگی. میخوام بگم آدمهایی که میروند توی کتگوری حذف شدهها، به طرز عجیبی هم به هم نزدیکند و قابل تبدیل به همدیگه.
این اتفاقهای دور و برِ این روزها هم شدهاند آتش سیاوش، هی یه عالمه آدم حرفی رو که منبعاش یکی هست رو تکرارمیکنند، میافتند توی آتیش حذف میشند. من سبک میشم.
حتی بعضیها رو به خاطر تپقهای زبانیشان حذف میکنم، این پروسهاش یه ذره طولانیتره، یعنی طرف یه تپق میزنه، به لطف فروید روانکاویاش میکنم و دلیل تپقاش رو حدس میزنم و اگر نتیجهی روانکاوی خوب در نیومد، بعد منتظر اولین لغزش میشم که حذفش کنم. (تپقهای نوشتاری و شوخیها را خیلی سنگدلانهتر و سریعتر باهاشان برخورد میکنم)
یا مثلاً آدمی رو اگر ببینم که یه کاری کنه به نظر خودش زرنگی بوده- فک کنم یه بار در مورد فضیلت ناچیزی به اسم زرنگی چیز نوشتم- اون آدمه حذف می شه. بازم نه به خاطر فضیلت ناچیز، فضیلتهای ناچیز رو که همهمون بالاخره چندتاش رو داریم این قدر که یادمون دادن. دلایلش یه خُرده دورترند مثلاً دلیلاش اینه که اون آدمه همونیه که نمیتونه از بوی محبوبهی شب لذت ببره، حالا اگر اون آدم خوشش نمیاد از بوی محبوبه ربط مستقیمی هم به من ندارهها اما خب خوشم میاد از حذف کردن هی دنبال بهانه می گردم.
یا یکی بگه امروز رفتم کافه چیز بنویسم، حذف میشه دیگه. یا اینکه تو کافه به کافهچی بگه: همون همیشگی؛ دلیلاش اینه که این آدم کامپلکس داره، حوصلهی آدمهای کامپلکسدار رو ندارم، دوستی باهاشون خیلی انرژی میبره.
یا کسی رو که ببینم که به دیگران حسودی میکنه حذفاش میکنم، از این حسودیها که "حالا که من نمیتونم بیام بالا تو باید بیایی پایین"- اصلاً اگر بالا و پایینی در کار باشه- برای اینکه این آدم همونیه که ممکنه به کافهچی بگه: همون همیشگی. میخوام بگم آدمهایی که میروند توی کتگوری حذف شدهها، به طرز عجیبی هم به هم نزدیکند و قابل تبدیل به همدیگه.
این اتفاقهای دور و برِ این روزها هم شدهاند آتش سیاوش، هی یه عالمه آدم حرفی رو که منبعاش یکی هست رو تکرارمیکنند، میافتند توی آتیش حذف میشند. من سبک میشم.
.
پ.ن: یادم رفت بگویم اینها را کلمه به کلمه که مینوشتم یاد پر بودم. آدمی که یک ماه هر شب ساعتها با من حرف زد که بهام حالی کند که این راهاش نیست و مواظب باشم که تبدیل نشوم به یک فاشیست کوچولو؛ و من ازش یاد گرفتم، قدم به قدم تغییر کردم و مبهوت توانایی تغییرِ پشت تصویرِ آرام اسکاندیناو اش شدم. حالا باید اینها را برایاش بفرستم که بگویم، معذرت میخواهم اما ببین خستگی چه کارها که نمیکند با آدم، و دوباره معذرت بخواهم.