دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

بايد چند هزار كلمه نوشت، نه از شما كه خيابان‌ها ازآن‌‌ ِتان بود؛  این‌بار از مردمي‌ كه حاشيه‌ي خيابان ايستاده بودند و با بهت شما را نگاه مي‌كردند، از طلبه‌هايی كه از پنجره‌هاي مدرسه‌ها با حيرت شما را نگاه مي‌كردند و مي‌شد ديد كه چطور با روبان‌ها و شعارهاي  شما چشم و گوش‌شان باز مي‌شد؛ از پيرمردي كه از داخل اتوبوس كنار خيابان متوقف شده يواش گوشه‌ی پرده را كنار زده بود و به‌تان وي نشان مي‌داد-كدام‌تان بود با دوربين حرفه‌اي ازش عكس گرفت؟- از آن زن افغان‌ي كه حاشيه‌ي جمعيت ايستاده بود و ريتم ياحسين ميرحسين گفتن‌اش اين‌‌قدر يواش بود كه هي از جمعيت جا مي‌ماند ولي دوباره خودش را مي‌رساند؛ صدا و سيما امشب شهر قم را هم از دست خواهد داد اگر هر چيزي جز واقعيت نمايش دهد.

پ.ن: شهر واقعن مي‌لرزيد آن دفعه‌ي اولي كه چنننند دقيقه پا كوبيديد روي زمين كه "ارتش سبز ايران، همينه، همينه". دل آن‌ها هم؟