چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۰

از ترجمه

یک نویسنده‌ی انگلیسی-فرانسوی هست به اسم تاتیانا دو رونه که من دوستش دارم.شاید معروف‌ترین کتاب‌ش را خوانده باشید: Sarah's key به انگلیسی و Elle s'appalait Sara به فرانسه. البته دلیل این‌که من الان دارم از این آدم حرف می‌زنم این‌که دوست‌ش دارم نیست، بلکه دارم ازش به عنوان لید این نوشته استفاده می‌کنم چون این آدم داستان‌های‌ش را که خودش به یک زبان می‌نویسد به آن یکی ترجمه می‌کند.
چند وقت پیش یک برنامه صبح یک شنبه‌ی کانال یک - دلم برای تلویزیون خیلی تنگ شده - دعوت‌ش کرده بود در مورد آخرین کتاب‌ش "رز". بعد تاتیانا می‌گفت این آخرین کتاب‌ش را به فرانسه نوشته و ناشر انگلیسی‌‌اش گفته ما همین کتاب را می‌خواهیم، پس لطفن خودت ترجمه نکن و بگذار بدهیم به یک مترجم. می‌گفت که توانایی ترجمه کتاب‌های خودش را ندارد و هر بار ترجمه کرده در واقع بازنویسی کرده و در نهایت کتاب ترجمه شده چیز دیگری از آب درآمده. و این‌که از نظرش ترجمه ممکن نیست.
البته در این‌که ترجمه دقیق هیچ وقت ممکن نیست، هیچ شکی نیست و به نظرم وقت‌ش است که دیگر در موردش حرف نزنیم. اما خب همیشه دو جریان اصلی در ترجمه وجود دارند، آن جریانی که می‌گوید بیشتر به مقصد وفادار باید بود و آن یکی که می‌گوید به زبان مبدا باید وفادار ماند. الان حرف‌م این است که حتی این دو راهی هم باید برداشته شود، یعنی تقریبن بی‌خیال متن مبدا. وقتی خود نویسنده‌ی اصلی متن نمی‌تواند به زبان مبدا وفادار باشد چطور از یک غریبه توقع داشته باشیم که وفادار باشد.

این کتابی هم که از اکو می‌خوانم dire quasi la stessa cosa هم در مورد همین است. من البته کتاب را به ایتالیایی نمی‌خوانم، صرفن به خاطر موضوع بحث که ترجمه است خواستم به زبان مبدا وفادار بمانم و فکر کردم آوای اسم کتاب به ایتالیایی خیلی قشنگ‌تر است و قابل ترجمه نیست. عنوان کتاب در فرانسه ترجمه‌ی لفظ به لفظ عنوان ایتالیایی است، اما عنوان انگلیسی Mouse-or Rat? Translation as Negotiation . اکو البته در مورد ترجمه در یک مقیاس بزرگ‌تر هم حرف می‌زند، ترجمه کتاب به فیلم. ترجمه نمایشنامه به فیلم و این‌که که توی فرهنگ‌ها لغت ترجمه را معنی می‌کنند: "بیان کلامی از زبانی به زبان دیگر"، اما ترجمه در واقع بیان "تقریبی" کلامی از یک زبان به زبان دیگر است. در مورد این حرف می‌زند که چقدر با مترجمان کتاب‌های‌اش از نزدیک کار کرده و چقدر دیده که ترجمه لفظ به لفظ غیر ممکن بوده و به راحتی رضایت داده و یا حتی توصیه کرده که مترجم‌ش به متن مبدا وفاردار نماند.

حالا دلیل این‌که من به این چیزها دقیق‌تر فکر می‌کنم این نیست که تصمیم گرفته‌ام مترجم شوم، فکر می‌کنم از دو سه سال پیش، بعد از این‌که چند صفحه از چند کتاب را جا به جا ترجمه کردم و گذاشتم روی بلاگ و دیدم چقدر سخت و غیر ممکن است، کلن برای همیشه بی‌خیال لذت ترجمه شدم. متن غیر ادبی دویست، سیصد صفحه تا حالا ترجمه کرده‌ام، که آن هم را هم البته دیگر هیچ وقت قبول نمی‌کنم. حالا وقتی توی حوزه‌ی ادبیات کتاب ترجمه‌ای را می‌خوانم اصلن نگاهم مثل قبل منتقدانه نیست به مترجم. قبلن حتی از عبدالله کوثری هم مثل آب خوردن غلط می‌گرفتم. اصلن یک دفتر برداشته بودم غلط‌های کریم امامی در گتسبی بزرگ را یادداشت می‌کردم که بفرستم برای خانم‌اش. اما حالا خیلی سعه‌ی صدرم زیاد شده.
آهان داشتم می‌گفتم چرا بیش‌تر از قبل به ترجمه فکر می‌کنم: از آن‌جا که وبلاگ انگلیسی را بالاخره شروع کرده‌ام، و دست‌م نمی‌رود که مستقیم به انگلیسی بنویسم، شروع کرده‌ام به از فارسی ترجمه کردن . مستقیم نوشتن را امتحان کرده‌ام، فایده ندارد، این‌قدر در انتخاب کلمات و شیوه‌ی روایت تساهل و تسامح به خرج می‌دهم (به خاطر عدم تسلط به زبان) که در نهایت متنی که می‌نویسم انگار مال خودم نیست. به‌ش احساس نزدیکی نمی‌کنم.
در این پروسه‌ی ترجمه کردن، گاهی که شعر حافظ یا سعدی یا مولوی را توی متن به کار برده‌ام، می‌روم و ترجمه‌ی انگلیسی‌اش را از مترجم‌های بزرگ پیدا می‌کنم، می‌گذارم توی متن. اما به درد نمی‌خورد. مشکل این است که خواننده‌ی فارسی زبان با آن شعرهای عمیقن ارتباط برقرار می‌کند اما خواننده انگلیسی زبان با ترجمه‌ی آن شعرها ارتباط عمیقی نخواهد داشت.اصلن خودم هم ارتباط برقرار نمی‌کنم. آخر فقط خود شعر که نیست، هزارتا عنصر دیگر هم هست که ظاهرن ربطی ندارد اما وقتی خواننده‌ی فارسی زبان شعر را می‌خواند به یاد می‌آورد. مثلن اگر "بوی جوی مولیان آید همی" را بخواند، احتمالن بیش‌تر از خود شعر، حس و حال خودش را وقت شنیدن موزیکی یادش می‌آید که این شعر لیریک‌‌اش بوده. امروز برای ترجمه‌ی یک شعر فارسی توی یکی از پست‌ها این چند بیت اسکار وایلد را استفاده کردم و به نظر خودم خیلی هم به زبان مبدا وفادار بوده‌ام:

The almond-groves of Samarcand,
Bokhara, where red lilies blow,
And Oxus, by whose yellow sand
The grave white-turbaned merchants go:


And on from thence to Ispahan,
The gilded garden of the sun,q
Whence the long dusty caravan
Brings cedar wood and vermilion;

وبلاگ انگلیسی هم انانیم است. جدی. می‌خواهم آن امنیتی را یکی دو سال اول این‌جا داشتم، آن‌جا دوباره تجربه کنم