چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸
خاطرات تاجالسلطنه
کتابش را نمیدانم چطوری باید پیدا کرد، اما حالا فعلن روی آرشیو رادیو زمانه میشود شنیدش، همان قدری که وسوسه شوم و بالاخره توی کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران یا دست دوم فروشیهای انقلاب پیداش کنم و بردارم بروم شیراز بنشینم به خواندن.
.
مرسی آقاهه، پیشنهادتان فوقالعاده بود. به قول خودتان روزم را خوش کردید.
هاا کماکان فکر میکنم کتابهای خوبِ نخوانده، فیلمهای خوبِ ندیده، جاهای خوبِ نرفته، و مزههای خوبِ نچشیده، خوشبختیهای پیشرویاند.
بخش پنجاه و پنجم.
.
پیوست: دارد
نامههای پارسی منتسکیو :)
پی نوشت: دارد
که کجا می شود کتاب را پیدا کرد. کامنت اول. با سپاس.
.
مرسی آقاهه، پیشنهادتان فوقالعاده بود. به قول خودتان روزم را خوش کردید.
هاا کماکان فکر میکنم کتابهای خوبِ نخوانده، فیلمهای خوبِ ندیده، جاهای خوبِ نرفته، و مزههای خوبِ نچشیده، خوشبختیهای پیشرویاند.
بخش پنجاه و پنجم.
.
پیوست: دارد
نامههای پارسی منتسکیو :)
پی نوشت: دارد
که کجا می شود کتاب را پیدا کرد. کامنت اول. با سپاس.
جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸
در تو چیزی است که مرا سرمست میکند
.
Sagesse du fou, Folie du sage,
Ça commence un soir du mois d'août.
Rougeur des joues, Folies d'usage, Toi, moi, nous.
Toi, moi, nous, Folie d'usage, Rougeur des joues,
Quelque chose en toi me rend fou
Maxime Le Forestier
Sagesse du fou, Folie du sage,
Ça commence un soir du mois d'août.
Rougeur des joues, Folies d'usage, Toi, moi, nous.
Toi, moi, nous, Folie d'usage, Rougeur des joues,
Quelque chose en toi me rend fou
Maxime Le Forestier
سهشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸
پایان یک دوران
لوی استروس مرد. یکی از آرزوهای انگشت شمارم بر باد رفت.
خبر مال سی دقیقه پیش ه.
صفحه ی اول همه ی خبرگزاری ها.
خبر مال سی دقیقه پیش ه.
صفحه ی اول همه ی خبرگزاری ها.
دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸
...
اکتبر تمام شد. همهی روزهای ماه قبل به نامهنگاری با سه تا استادم گذشت که اجازه بگیرم از فوریه برگردم ایران. دلیل آوردم، دلایل به حساب خودم قابل قبول. زیادی قابل قبول. یکماه معلق نگهام داشتند. بین آره و نه. بین بگذار فلان تبصره را هم ببینیم شاید بشود. بین قوانینی که هنوز امتحان نشده و قرار بود من راه بازکن شوم. یکماه فکر میکردم ممکن است از فوریه برگردم ایران. زورم نرسید. امروز، روز یکشنبه مارینا رسمن جواب نهایی را داد. میدانم که هر سهتاشان دلایل کافی داشتند که بخواهند کمکم کند بشود و دلایل لازمی داشتهاند که نخواهند بگذارند تا وقتی درسم تمام نشده ایران بمانم. از دلایل قانونی گرفته تا ترسشان از ایران. ترسشان از داشتن دانشجوی مستقیمی توی ایران.
به هیچکس توی ایران نگفته بودم که اگر نشد نا امید نشوند. به خیلیها بعدتر هم نمیگویم که شاید میشد.
اما حالا که مارینا رسمن گفته که نمیشود، باید جایی مینوشتم به کسی میگفتم، اگر نمینوشتم انگار که نه انگار این همه ایمیل و چانه زدن و شرط و شروط مختلف را زیر و رو کردن. حالا یک بغل محکم میخواهم که بیاید بهام بگوید اشکال ندارد که نشد، نه یک نفس راحت از پشت تلفن که بگوید خوشحالم که نشد.
به هیچکس توی ایران نگفته بودم که اگر نشد نا امید نشوند. به خیلیها بعدتر هم نمیگویم که شاید میشد.
اما حالا که مارینا رسمن گفته که نمیشود، باید جایی مینوشتم به کسی میگفتم، اگر نمینوشتم انگار که نه انگار این همه ایمیل و چانه زدن و شرط و شروط مختلف را زیر و رو کردن. حالا یک بغل محکم میخواهم که بیاید بهام بگوید اشکال ندارد که نشد، نه یک نفس راحت از پشت تلفن که بگوید خوشحالم که نشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)