شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۷

گزینه درست، انتخاب، مداد نرم و سیاه

خودم را که از بالا نگاه می‌کنم، می‌بینم پهن‌ شده‌ام روی همه‌ی انتخاب‌های ممکنی که برای زندگی وجود دارد و هر لحظه هم در حال دست‌ درازی به انتخاب‌های جدید‌‌تر‌ هستم. از یاد‌گرفتن‌ها و انتخاب‌های شغلی و تحصیلی گرفته تا انتخاب محل زندگی و حتی شیوه زندگی با آدم زندگی‌ام. هم‌زمان در دو رشته درس خواندن‌ام، از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ام، از این شهر به آن شهر از این کشور به آن کشور، حتی چند زبان یاد گرفتن‌ام هم بر می‌گردد به این‌ ناتوانی همیشگی‌ام در تصمیم گرفتن.
بزرگ‌ترین مشکل‌ام این است که اصولاً تصور‌م از انتخاب، نه انتخاب کردن یک گزینه که حذف کردن بقیه گزینه‌هاست. این باعث می‌شود که تصمیم‌ گیری برای‌ام غیر ممکن شود و این همه ‌انرژی تلف(؟) کنم تا بتوانم حق انتخاب را در هر موردی تا آخرین لحظه برای خودم نگه دارم.
هم‌این است که بدون این‌که خودم متوجه شوم، از دو راهی‌هایی که می‌بایست تصمیم می‌گرفتم گذشته‌ام، و زمان و زندگی روزمره انتخاب‌های‌شان را به‌م غالب کرده‌اند بدون این‌که خودم تصمیم خاصی بگیرم. بعد به خودم می‌گویم همین بود "حق انتخاب را تا آخرین لحظه برای خودت نگه‌داشتن" ؟ می‌خواستی حق انتخابی را که نگه داشتن‌اش این همه انرژی‌ات را تحلیل برد دو دستی تقدیم گذر زمان کنی؟ که زمان برای‌ات تصمیم بگیرد؟
دو سه ماه آینده مهم‌ترین دو راهی‌های زندگی‌ام را از سر خواهم گذراند و باید این بار خودم تصمیم بگیرم. پای‌ام که به پاریس برسد باید در مورد تمامی انتخاب‌های زندگی‌ام یک‌جا تصمیم بگیرم و این چیزی است شبیه مرگ برای من. برای همین هم در این تعطیلات یک ماهه‌ ایران این‌ همه شاداب، رها و نامحدود‌م و به قول شماها " شور زندگی" دارم. حس‌ام شبیه آدمی است که می‌داند به زودی خواهد مرد و می‌خواهد تا آن‌جا که ‌می‌تواند زندگی کند.

پ.ن : انتخاب کردن و تصمیم گرفتن از آن چیزهایی بوده که باید بهم یاد می‌داده‌اند؟ که ممکن است روزی یاد‌ش بگیرم؟ اصلا یادگرفتنی‌ است؟