پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۱

A year in the merde


با ویلیام سر سیاست دعوای مان شد و دوستی مان برای همیشه به هم خورد. استیون کلارک در کتاب "A year in the merde" که تجربه  زندگی یک ساله اش  را در پاریس به شکل داستانی نقل می کند، در توصیف یکی دیگر از  ویژگی های فرانسوی ها که اصلن نمی فهمدش، جریان به هم خورده رابطه شان با دوست دختر فرانسوی اش را تعریف می کند. در شرایطی که خیلی باهم خوش بخت بوده اند و هیچ مشکلی هم نداشته اند و همه چیز به طرز افسانه واری خوب پیش می رفته، سر حمله ی امریکا به عراق – آن سال فرانسه جلوی انگلیس و امریکا ایستاد و تا آخرش با حمله به عراق مخالفت کرد- با هم دعوای شان می شود و رابطه شان به هم می خورد.  یا به عبارتی دوست دخترش با ستیون که بریتیش است سر اینکه نخست وزیر بلر همراه امریکا به عراق حمله کرده، دعوایش می شود. نویسنده می گوید هر رفتار فرانسوی ها را متوجه شوم- که کتاب پر از این ویژگی هایی است که برای بریتیش ها غیر قابل فهم است- این یکی را نمی فهمم. نمی فهمد چطور جنگ عراق یا اصلن بازی های سیاسی می تواند برای فرانسوی ها این قدر مهم شود که رابطه ی شخصی شان را به هم بزنند.

برای من برعکس ش بود، یعنی مهم بودن این چیزها  این قدر بدیهی بود که اولین بار وقتی کتاب را خواندم فهمیدم برای عده ای بدیهی نیست. با ویلیام سر امریکا دعوای مان شد و من مطمئن شدم فقط در شرایطی می توانم با یک امریکایی یا ساکن امریکا دوست باشم که منتقد جدی سیستم کشورش باشد. دعوا که می کردیم توی ذهنم دوستان امریکایی م را شمردم: نیتان، جیکوب، رنه. هر سه شان هم به خاطر انتقاد (یا حتی نفرتی) که از کشورشان دارند بیرون از امریکا زندگی می کنند. شام رفته بودیم بیرون. بهم گفت که تعطیلات اکتبر را باهاش بروم نیویورک. گفتم فکر نکنم بشود، این طوری احساس می کنم تعطیلاتم را حیف و میل کرده ام. نیویورک اگر روزی بروم باید ماموریت کاری باشد که احساس نکنم از وقت خودم گذاشته ام. تعجب زده گفت مگر می شود کسی در مورد نیویورک یا اصلن امریکا این حرف را بزند. من هم شانه بالا انداختم گفتم متاسفانه ناراحتی م از سیاست های احمقانه ی امریکا و سرمایه داری ش باعث می شود که از هیچ چیزی از کشور به این بزرگی و متنوعی خوشم نیاید، حس م در مورد چین هم همین طور است اما به دلایل دیگر. گفت در مورد چین را شاید بفهمم به خاطر اینکه کشور دیکتاتوری ست و حقوق بشر را زیر پا می گذارند. اما امریکا که کامل ترین دموکراسی دنیا را دارد و آزاد ترین جای دنیا است چرا؟

سرم پایین بود داشتم منتو می خوردم. سرم را بردم بالا که با هم بخندیم به طنزش. جا خوردم از قیافه ش. جدی بود. داشت جدی حرف می زد. باورم نمی شد. من با آدمی سر میز نشسته بودم و چهارماه دوست نزدیک بوده ام که فکر می کند امریکا کامل ترین دموکراسی دنیا را دارد؟ من با این همه ادعا که می گویم آدمها را در ده دقیقه اول می شناسم؟ با خنده پرسیدم که هه داری شوخی می کنی؟ نه جدی می گفت. گفتم من امریکا هیچ وقت زندگی نکرده ام، جامعه ی امریکا را نمی شناسم. اما شما باید مردم خطرناک و ترسناکی داشته باشید اگر با کامل ترین دموکراسی دنیا حکومتی دارید که از جنگ جهانی دوم به این طرف دست از جنگ بر نگذاشته و بی وقفه دارد به کشورهایی هزاران کیلومتر آن طرف تر حمله می کند. با تعجب گفت کجا؟ به کی حمله کرده ایم؟ همه ی جنگ ها دفاعی بوده. جدی من با این آدم دوست بوده ام؟ ما جدی جدی ساعت ها با هم وقت گذرانده ایم؟ کنسرت رفته ایم؟ مهمانی؟ با هم خندیده ایم؟  من به عنوان دوست به دیگران معرفی ش کرده ام؟ پرسیدم واقعن می خواهی نام ببرم؟ تاریخ جنگ های تان را در مدرسه نمی خوانید؟ صرفن بعضی هایش بعد از جنگ دوم را بگویم؟ اشغال دوباره فیلیپین،یونان، تایلند، لائوس، کامبوج، چین، کره، ویتنام،  لیبی، هندوراس، چاد، جنگ خلیج فارس، هائیتی،  حمله به عراق، افغانستان...تازه این ها  آن هایی هستند که بدون رای زوری شورای امنیت امریکا مستقلن خودش وارد عمل شده. آنهایی که خودتان بهش  به جای جنگ صرفن می گویید میلیتری آپریشن" که ته ندارد لیستش.
 گفت خیلی از این ها که برای نجات کشورها از کمونیسم بوده بعدش هم مواردی مثل لیبی و هایتی و هندوراس و چاد هم برای دفاع از دموکراسی بوده. افغانستان که حمله به یک کشور نبوده، جنگ علیه تروریسم بوده. اما من خودم هم با جنگ عراق مخالف بودم. روزها راهپیمایی کردیم علیه ش. همین است که می گویم کامل ترین دموکراسی دنیا هم هست. توانسیتم روزها علیه جنگ عراق مخالفت کنیم به زندان هم نیافتادیم مثل اکثر کشورهای دنیا (لحن ش جوری بود که تلویحن داشت با ایران مقایسه می کرد). گفتم به خاطر اینکه  مخالفین سیستم در اقلیت اند اگر خطرناک بودید زندان هم می افتادید. نیستید متاسفانه. جلوی حمله کشورتان به عراق  را نتوانستید بگیرید، کاری که فرانسوی ها توانستند بکنند. اتفاقن مخالفت های موضعی  بی ضرر این طوری خوب است برای سیستم؛ که به آدم هایی مثل تو بگویند ببین سیستم مان هیچ نقصی ندارد، حتی مخالفان هم توش جا دارند...پیش خودم احساس کردم دارم حرفهای چامسکی را تکرار می کنم. کلمات مال خودم نبود. ساکت شدم.

به دسر رسیده بودیم. اصلن نمی دانم چطور وسط آن داد و بیداد دسر سفارش دادیم. داشتم فکر می کردم ادامه بدهم  یا نه. این که همان حرف هایی را دارد تحویل من می دهد که سیستم شان تحویل جهان می دهد. گفتم ویتنام و تایلند و کامبوج و لائوس از شما کمک خواسته بودند ا زتروریسم نجات شان دهید؟ لیبی و هایتی و چاد از شما کمک خواسته بودند بهشان دموکراسی بدهید؟ اصلن کره جنوبی کمک هم خواسته باشد، شما چه کاره اید از آن طرف دنیا می آیید به کره شمالی حمله می کنید. گفت وقتی کسی در دردسری است که خودش متوجه نیست که نمی تواند کمک بخواهد.
برای من تمام شده بود. نباید بحث را ادامه می دادم. گفتم:
You are brain-washed, like almost everybody else in that system.
گفت : I think I’m brilliant enough not to be brain-washed, I’m a Julliard graduated and I think what you are 
saying is quite an insult

تمام شد. همان لحظه تمام شد. پشیمان هم نیستم. فقط وقت خداحافظی نمی دانستم آیا باید باهاش روبوسی کنم یا نه.