چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸

تا دست​ها کمر نکنی بر میان دوست

دلم براش تنگ شده. آدم آسون و سر راستی که منم که دلم اگر تنگ بشه فورن با دم دست‌ترین روش به سوژه‌ی دل‌تنگی به تفصیل خبر می‌دم، حالا روزهاست که دل‌تنگم. این‌قدر از شکنندگی آدم‌ها می‌ترسم که تا حدس می‌زنم یکی ممکنه حالش خوب نباشه سعی می‌کنم هر چقدر ممکنه ازش دورتر باشم و بشم. حال‌ش خوب نیست، حتمن خوب نیست و شکننده شده و من بلد نیستم به‌ آدم‌هایی که حال‌شون خوب نیست حتی سلام کنم، می‌ترسم لحن سلام کردن‌م خوب نباشه و حال‌شون رو بدتر کنه. این آدم آسون و سرراستی که من‌م، به غایت ترسو هم هست.
کاش زودتر خوب بشه. کاش من یاد بگیرم که همیشه به‌ترین راه این نیست که از توی دست و پای آدمی که حال‌ش خوب نیست بری کنار. دل‌م برای بغل کردن‌ش تنگ شده.