یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷

هر ساعت شصت دقیقه است

‌حکایت اون بچه مدرسه‌ای رو که ازش می‌پرسن آب در چند درجه می‌جوشه، می‌گه در نود درجه رو شما هم شنیدید دیگه؟ به هر حال به‌اش می‌گن نه؛ صد درجه؛ می‌گه آه، اون زاویه قائمه بود، قاطی کردم.
..
من اون بچه هه رو خوب درک می کنم، با الیکس رفتیم بیمه که بیمه مون رو اروپایی کنیم توی ایتالیا هم اعتبار داشته باشه. شماره‌‌هامون صدو دو و صدو سه بود. ظاهراً خیلی مونده بود تا نوبت‌مون بشه که الیکس گفت من می‌رم بانک درخواست کارت بدم، تو چهار، پنج نفر که مونده بود به‌ام زنگ بزن که بدوم بیام.
.
بعد زنگ زدم می‌‌گم الیکس بدو بیا که پنج نفر دیگه نوبت‌مونه. وقتی می‌رسه یه نگاهی به تابلو می‌‌کنه و یکی به من، دو سه بار همین‌طوری سرش می‌چرخه. یه طوری نگاه می‌کنه که به نظر می‌آد هم دوستم‌ داره و هم می‌خواد بزنه منو. فک کردم خدایا این چشه دیگه، تابلو رو نگاه می کنم می‌بینم شماره پنجاه و نه‌ه،‌ تازه متوجه می‌شم. می‌گم آها، ببخشید اون ساعت بود که بعد از پنجاه ونه می‌رفت سری بعدی.