دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷

سرزمین‌های‌ام- کتاب‌های‌ام 1

کتاب‌ها همیشه کنارم بوده‌اند، باهاشان بزرگ شدم. یاد گرفته بودند نگذارند کار دیگری کنم، خانه می‌ماندم؛ کتاب می‌خواندم، توی تخت‌ام. بدنامی‌‌ِ‌ام به پرخوابی‌‌ از همان‌جا شروع شد، درست در روزهایی که فقط پنج‌ساعت می‌خوابیدم. تا شانزده سالگی آدم‌های کتاب‌ها را و شهرهای کتاب‌ها را به واقعی‌شان ترجیح می‌دادم. تا این‌که از یک‌ روزی به بعد، فهمیدم آن بیرون آدم‌هایی هستند و سرزمین‌هایی که ارزش کشف شدن دارند. که لذت لمس کردن‌شان و توی هوای‌شان نفس کشیدن اندازه‌ی خواندن کتاب‌ است.
از آن وقت بود که ‌همه اینرسی سکون‌ام‌ به حرکتی تبدیل شد و دیگر کتاب ها هم نمی توانستند یک جا نگه ام دارند. حالا اشتیاق‌ام به یک‌جا نماندن برای دیدن آدم‌هایی هست و سرزمین‌هایی که از کتاب‌ها می‌شناسم‌شان، انگار که باهاشان، در‌شان زندگی کرده باشم.
این‌طوری است که هنوز راه ِ من برای هر رسیدنی از کتاب‌ها می‌گذرد، و این شد که هنوز سرزمین‌هایی را که می‌بینم، ازشان می‌گذرم، درشان زندگی می‌کنم یا توی قفسه‌ی شهر‌های-شهرخانه‌-‌ام نگه داشته‌ام که روزی سراغ‌شان بروم با کتاب‌ها مقایسه می‌کنم.
***
بعضی‌ شهرهای شهرخانه‌ی من مثل کتاب‌‌های بالینی‌‌‌ام هستند، مثل غزلیات سعدی، مثل داستان‌های هزار و یک شب. مگر هر آدمی چند‌تا کتاب‌ِ بالینی می‌تواند داشته باشد، شهر‌های بالینی من هم کم‌اند: شیراز و پاریس. تو می‌دانی همیشه همان‌جور که باید و همان‌طور بی‌نقص آن‌جا هستند، هر وقت که لازم‌شان داشتی.
اما نمی‌توانی دست‌ات بگیری با خودت بروی سر کار یا توی بانک و مترو بخواني‌شان. بهتر‌ است درشان زندگی نکنی و بگذاری‌شان برای وقتی که در آرامش دراز کشیده‌ای، برای وقت‌هایی که سرشاری از چیزهای خوب یا وقت‌هایی که بریده‌ای از همه‌ چیز. حیف‌شان است جور دیگری خواند‌شان، توی استرس یا انتظارِ اتوبوس. این شهرها را باید آرام زندگی کرد، باید اردیبهشت شیراز باشد و مارس ِ پاریس با آن بازی آفتاب و باران‌اش. اصلاً باید آبان باشد بروی شیراز.
.
با بعضی از شهرها باید بازی بازی کرد، هرچند وقت یک‌بار باید رفت‌ سراغ‌شان، نه یک نفس. مثل رم، همیشه یک چیز هیجان انگیزی دارند برای رو کردن. البته گاهی وقت‌ها ممکن است بچه باشی، بچه‌گی کنی و فکر کنی باید همه‌اش را پشت سر هم بخوانی، حالا نه این‌که دوباره اگر رفتی به‌ات بد بگذرد اما خب به دل‌ات هم آن‌طوری که باید نمی‌نشیند. اصلاً یک‌جا خواندن‌اش جز خستگی‌ چیز زیادی ندارد.
رم در جستجوی زمان از دست رفته‌ی من است. رم را باید فصل به فصل خواند مثل در جستجو...، رم را باید همه‌ی فصل‌های سال یک‌بار تجربه کنی. نباید برداری یک بهار هفت جلدش را بخوانی. رم ِبار اول طرف خانه ی سوان است .جلد آخر را که خواندی رم دیگر شهر بازیافته‌ي تو است.
.
بعضی از شهرهای شهر‌‌خانه‌ام را خویشتن‌دارانه...
.
پ.ن: این یک قصه ی خیلی طولانی است؛