چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷

چرا نویسنده نشدم؟5

و حالا دربیست و شش سالگی، هفت سال است که نمی‌‌خواهم نویسنده شوم. همیشه یک کتاب‌خوان حرفه ای بوده ام. بزرگ‌ترین لذت زندگی‌ام هنوز هم این است که عصر که به خانه بر می‌‌گردم، ترجیحاً وقتی آفتاب هنوز پهن است توی تختم دراز بکشم و بخوانم و بخوانم و بخوانم .
برای خاطر همه‌ی کتابهایی که پاریس را تبدیل کردند به شهر رویاهای من، برای خاطر همه نویسندگان غیر فرانسوی که در هتل‌های پاریس زندگی کرده‌اند و نوشته‌اند، در پاریس زندگی می‌‌کنم، گیرم که دیگر نمی‌ خواهم نویسنده شوم، که اگر اینجا هستم سر و کارم با لابراتوار های علمی است.
ته ته دلم اما هنوز یک چیزی درباره نویسنده شدن تکان می‌خورد وقتی چیزی می‌خوانم از مارکز، یوسا یا فوئنتس. امریکای شمالی‌ها و حتی اروپایی‌ها دیگر چیزی را در دل من تکان نمی‌دهند. اما حتی یک مقاله از یوسا کافی است که نوشتنم بیاید، که بخواهم دوباره بنویسم، که دوباره بخواهم بنویسم. و حالا خیلی دیر است برای همه‌ی این‌ها.