چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

Soñar No Cuesta Nada

دی‌دریم هم دیگه بلد نیستم، اگر هنوز وقت خوندن کتاب‌، کتاب رو وارو می‌ذارید روی سینه‌تون و یه عالمه دی‌دریم دارید، یو آر هپی.

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

content

دستم به نوشتن نمی‌رود نه الزامن برای وبلاگ‌، اصلن برای خودم. نه به آلمان مربوط است، نه به برف و سرما و نه به زباله‌ها. به این زندگی‌ سرتا پا متوسطی مربوط است که الان دارم. یعنی بی پستی و بلندی. مهم نیست که آدم توی ارتفاع صفر متر از سطح خوشی دارد بی پستی بلندی راه می‌رود یا روی فلات هزار متری. من شاید هم همان‌جام. توی همان هزار متری. خوش. اما همه چیز خیلی سر جای خودش است.
اصلن از همین‌جاست که آدم می‌شود کارمند بانک و تا آخر زندگی‌اش با همان سرعت لاک‌پشتی می‌رود؛ اما می‌رسد. من کل زندگی‌ام خرگوش ماجرا بوده‌ام. همین بوده که آدم‌های موقت زندگی‌‌ام همیشه تشویق‌ام کرده‌اند، ایستاده بوده‌اند یک گوشه‌ای از این ماراتن طولانی و خرگوشه را می‌دیده‌اند که چقدر سریع می‌رود و حتی می‌تواند از روی مانع‌ها بپرد که راه را کوتاه‌تر کند. و هی ازش پرسیده‌اند، کی وقت کرده ای این همه کار، این همه جا و این همه آدم... لاک پشته را هم دیده‌اند حالا حالاها بهش نمی‌رسد، ولی ندیده‌اند که من هیچ وقت نرسیده‌ام و نه حتی امیدی برای رسیدن‌ام هست.
این همه سال آرش همین کنار دستم لاک‌پشت ماجرا بوده، لاک پشت از لحاظ آهسته و پیوسته، از نظر این تحسین عمیقی که همیشه ته دلم برای‌اش داشته‌ام. از لحاظ این‌ رسیدن‌اش که این همه بدیهی‌است. اوهوم من آن خرگوش ماجرا، هیچ وقت نرسیده‌ام. وسط راه هی رفته‌ام به بازیگوشی. آدم‌اش ده دقیقه‌ای می‌فهمد که هیچ‌وقت نمی‌رسم. اگر هم ازم بپرسند می‌گویم اصلن کجا مگر؟
حالا توی آلمان، انگار آخرین شانس لاک پشت‌ شدن‌ام را دارم. می‌دانم مربوط به این کشور است یا دست کم تصور من از این کشور، از یک سال پیش و قبل از آمدن‌ام می‌دانستم که آلمان، ایتالیا یا فرانسه یا ایران نیست، باید شب‌ها به موقع خوابید، به موقع سر قرارها رسید، سر کلاس‌ها، باید آهسته و پیوسته رفت، باید رسیدن را این‌جا یاد می گرفتم. می‌دانسته‌ام این‌جا نمی‌توانم روی نسبیت زمان حساب کنم و نکرده‌ام. تن داده‌ام به محیط، و زندگی‌ام به طرز لاک‌پشت‌واری پرفکت است: ‍I am content
---
---
یک واژه توی زبان‌های لاتین هست که صفت‌‌اش و اسم‌اش کاربرد بیش‌تری دارند، اما فعل‌اش هم هست. در حالت اسمی content به معنی "محتوا" است. که همسایه‌ی آن یکی کلمه‌ی continere)contain در لاتین) و صفت‌اش هم همان content با تساهل و تسامح به معنای "خوشحال و راضی" به کار می‌رود، دیکشنری‌هایی که دقت بیش‌تری دارند می‌گویند limited satisfied.
در زبان‌هایی که به لاتین نزدیک‌ترند مثل ایتالیایی و اسپانیایی کاربرد این صفت دقت بیش‌تری دارد و معمولن کسی اگر به کارش می‌برد منظورش مشخصن این است که خوشحال نیست اما content است. نه مثل فرانسه که طرف خیلی ساده "je suis content" را به منظور "I am glad" به کار می‌برد.
.
سراغ اتیمولوژی و ریشه‌شناسی‌ کلمه برای این می‌روم که بگویم چقدر و چطور با "راضی" فرق می‌کند. فعل کلمه
content(en),contentarse(es),contenter(fr),accontentare(it)v به طور کلی و از ریشه‌ی لاتین به معنی پر کردن چیزی است. اما در مورد انسان که به کار می‌رود به معنی راضی کردن و خوشحال کردن‌اش به کار می‌رود، البته خوشحالی محدود.
وقت‌هایی زندگی‌ات پر شده طوری که نه چیز دیگری می خواهی و نه چیز بیش‌تری، آن‌وقت تو content هستی.
اما یک وقتی هست که زندگی‌ات کامل پر نشده و تو چیز دیگر یا بیش‌تری می‌خواهی، این‌طور وقت‌ها می‌گویی آی ام نات هپی یا آی ام نات کانتنت، بسته به توقع‌ات از زندگی.
وقت‌هایی هم نه این‌که زندگی‌ات پر شده باشد الزاماً اما کمی از آن‌چه دقیقن می‌خواهی داری، این‌طور وقت‌ها you are happy.
.
در فارسی احتمالن همان راضی را به کار می‌بریم اما برای‌ این آدمی که من الان هستم، این صفت کانتنت این‌قدر به جاست که اصلن هیچ چیز دیگری جایش‌ نمی‌نشیند.
من آن معنای خیلی پنهان ‌"پرشده"، که از ریشه‌ی لاتین‌اش همراه‌اش می‌آید را لازم دارم. این‌قدر که پر‌م، نه هیچ چیز بیش‌تری می‌خواهم و نه هیچ چیز دیگری. بزرگترین عیب کانتنت بودن هم همین‌جاست، آدم اگر خوشحال نباشد یا غم‌گین باشد ممکن است بتواند چیزی بخواهد که خوشحال‌اش کند. اما آدم content خیلی آدم متوسطی است، جا و هیجان برای چیز جدیدی ندارد.
این من‌ای که الان هست. که کتاب خواندنش محدود به توی مترو و وقت انتظار و شاید قبل از خواب شده و دیگر احساس نیاز نمی‌کند که بنویسد(یوسا. چرا ادبیات)، این‌قدر که پر است(از نظر contain)، این من نمی‌تواند بگوید خوشحال‌ است یا از زندگی‌اش راضی‌ است. این من وقتی کسی ازش می‌پرسد چطوری، باید بگوید Estoy contenta.

.
.
پ.ن: دودلی کردم برای گذاشتن قسمت دوم، به خاطر این‌که اسم چند تا زبان را آورده بودم، یک نفر هم که کامنت بگذارد بگوید اوه تو هم با این با زبان دانستن‌ات، حال آدم گرفته می‌شود، من بلد نیستم این حسادت‌ها را نادیده بگیرم، اذیت می‌شوم. نکنید آقا، مگر من می‌روم به کسی بگویم چرا از ساز زدن‌ات یا نقاشی کردن‌ات یا عکاسی‌ات حرف می‌زنی، که کسی می‌تواند به این یکی گیر بدهد؟ این یکی تنها کار لاک‌پشت‌واری است که من تمام زندگی‌ام انجام داده‌ام، برای وقت‌های محدودی مثل الان، که بتوانم منظورم را برسانم.