Ayda Says: لابد حوالی سال هشتاد و سه بوده، یکی از عجیب‌ترین سال‌های زندگی من. داشتم پریشان‌گویی می‌کردم، آشفته و پشت سر هم. یه جایی...

Decisions. You don't run a punch press or haul iron ore. Your job is to make decisions. The thing is, the farmer who grows c...

خیلی ایمیل جواب نداده از این وبلاگ دارم، می دانم. عذرخواهی نمی‌توانم کنم چون تعطیلات بوده‌ام و تمام تعطیلات کلن چند دقیقه به ایمیل وبلاگ د...

فکر کنم این بار ان‌امی باشد که این‌جا می‌گویم: اگر زندگی من فقط مجموعه‌ی همین نامه‌هایی باشد که در نتیجه‌ی دوری با دوستانم رد و  بدل می...

‌تقریبن هر شش هفته‌ یک بار می‌آیم خانه؛ دو روز اول به خانه تکانی می‌گذرد، خانه‌ تکانی‌های یک و نیم ماه یک‌بارم در حد خانه‌ تکانی‌های سال ن...

سه روز تهران بودم، حالا هم سه روز است پاریس‌م. آنا می‌پرسد چرا نمی‌نویسی، می‌گویم برای این‌که همه‌ چیز به نظرم خیلی معمولی و تکراری می‌آید...

یکی پیشنهاد داده بود که کتاب‌هایی که می‌خوانم را جایی توی وبلاگ لیست کنم. لیست شاید سخت باشد با فرمتی فعلی وبلاگ  و این‌که معمولن این وبلا...

 این را قبلن گفته بودم که تعداد دوستان ایرانی‌م توی کابل با تعداد دوستان ایرانی‌م توی ایران برابری می‌کنه؟ توی آلمان و ایتالیا حتی یک دو...

"Great Carthage drove three wars. After the first one it was still powerful. After the second one it was still inhabitable. After the...

این آدمه چقدر خوب می‌نویسه لعنتی. غبطه می‌خورم بهش. حالا آدمی مثل آیدای پیاده رو این‌‌طوری برای خودم توجیه می‌کنم که احتمالن بزرگ‌تر و با...

 سفرنامه‌ی یک روزه را نوشته‌ بودم و امروز می‌خواستم ازش هیجان‌زدایی- همان پز زدایی- کنم و پست‌ش کنم این‌جا. وقت نکردم. از صبح می‌بایست یک...

برگشتم. 

سارای من داره دوباره می نویسه . بعد از ده سال.

Savage

این‌که این روزها داریم به چه فکر می‌کنیم از این‌که این روزها داریم چه کار می‌کنیم مهم‌تر است، این تنها راهی است که می‌شود به هم نزدیک بمان...

قرار شد از راه تهران برم پاریس تا بتونم "دیوار چهارم" رو ببینم.  رقص روی لیوان‌ها رو  هنوزم که هنوزه دلم می‌سوزه که روی صحنه ندی...

‘You are the average of the five people you spend the most time with.’  ~Jim Rohn

این  حال من است پارسال همین موقع‌ها. اگر وبلاگ نمی‌نوشتم کی ممکن بود یادم بیاورد که چقدر این روزها حالم خوب است. غم خفیف و مه آلود فیلم‌ه...

Fighting with vs. fighting for : When there's a change in your tribe or your organization or your trusted circle, you face two choices:...

شبیه یک حمله بود به ذهن م. هیچ کس مستقیمن یا به طور مشخص یا به منظور بدی چیزی نگفته. اما یک باره همه ی جزییات کنار هم جمع شده و باعث ش...

خسته. خسته. خسته...            

ست یک پست نوشته، بی نظیر، که از این به بعد هر کس به خاطر این که آدم ها را طبقه بندی می کنم به م انتقاد کرد ارجاعش می دهم به آن. I wan...

ساعت تلفنم را گذاشته ام که ساعت شش و نیم بیدار شوم. دیشب که ساعت را تنظیم می کردم احتمالن صبح خودم را تصور می کردم که ساعت شش و نیم مثل یک...

یک. فکر کردم وقتش است   وبلاگ مورد علاقه م رو با بقیه شر کنم.  دو. آهسته و پیوسته ترین کاری که در زندگی ام انجام داده ام وبلاگ نوشت...

توی جاده ی جلال آبادیم. به سمت کابل. راننده های ما از جاده ی جلال آباد می ترسند. هر بار می گویم می خواهم بروم یونوکا می گویند خب می مانیم ...

با ویلیام سر سیاست دعوای مان شد و دوستی مان برای همیشه به هم خورد. استیون کلارک در کتاب " A year in the merde " که   تجربه  زند...

I remember it when my Tehran University and then François Mitterrand library cards were my most precious possessions. Feeling nostalgic, ...

نمی دانم آن لحظه ای که قبول می کنم چیزی را ترجمه کنم دقیقن چه فکری از سرم می گذرد که تمام قول و قرارهای قبلی ام را به خودم، که دیگر هیچ وق...

چرا مردم این طوری* شدند؟ یه جوری از رفتن به مناطق زلزله زده و اعزام تیم مردمی به مناطق زلزله زده و انواع پیچیده کمک های مردمی حرف می زنند ...